
شاید برخی از ما هنوز نمیدانیم که پولندیها، از اصلیترین عواملی بودند که جنگ افغانستان و شوروی را فراتر از منطقه، برای همه مردم جهان مخابره کردند. تصاویر و عکسهای تراژیدی که آنان از افغانستان تهیه میکردند روی جلد اصلی شماری از نشریات معتبر دنیا چاپ شد و برخی از فرماندهان جنگ افغانستان مانند احمدشاه مسعود و محمد اسماعیل خان با تصاویر تولیدی آنان، برای جهانیان شناخته شدند. پولندیهایی که در جنگ افغانستان مشارکت داشتند، دو گروه بودند، ملیگرایانی که از سطح دانش سیاسی بالاتری برخوردار بودند و به دلیل مخالف با اندیشههای کمونیستی، کشورشان را ترک و در غرب پناهنده شده بودند. این افراد که تعداد دقیقشان مشخص نیست در صفوف مجاهدین افغانستان علیه نظام وقت مبارزه کردند. از میان آنان تنها چهارتن به دلیل کار در رسانههای معتبر دنیا و همراهی با رهبران مجاهدین، هم در پولند و هم در افغانستان شهرت کسب کردند.
نام | محل حضور در افغانستان |
---|---|
لخ زوندک | نورستان |
اندی اسکرزیپکوویاک | پنجشیر |
یاک وینکلر | پنجشیر |
رادوسلاو سیکورسکی | هرات |
گروه دوم، سربازانی بودند که از میان تودههای مردم، توسط شوروی سابق به صفوف ارتش جذب و برای جنگ بر علیه مجاهدین به افغانستان فرستاده میشدند.
چرا پولندیها در جنگ افغانستان و شوروی شرکت میکردند؟
داستان از آنجا شروع میشود که پولندیها دل چندان خوشی از اتحادیه جماهیر شوروی نداشتند. زیرا شوروی بدون اعلام هر جنگی در سال ۱۹۳۹ به پولند یا همان لهستان یورش بُرده بود. تا نوامبر ۱۹۴۰ حدود یک میلیون و صد و هفتاد هزار نفر از مردم پولند که معادل ده درصد جمعیت این کشور میشدند، تبعید گشتند. سی درصد این افراد، یعنی بیش از سیصد هزار نفر تا سال ۱۹۴۱ در تبعیدگاه جان دادند. علاوه بر این، ۶۰ هزار نفر دستگیر و ۵۰ هزار نفر دیگر تیرباران شدند و پولند جزء متصرفات روسها شده بود. مداخله روسها در لهستان یا پولند تا زمان زعامت میخائیل گورباچف و انحلال اتحادیه جماهیر شوروی ادامه داشت. در این میان، شماری از پولندیهای ملیگرا، مخالف حضور شوروی در پولند بودند. آنها که علیه تفکر کمونیزم، مبارزه میکردند، با شروع جنگ افغانستان – برای نبرد با کمونیزم، این کشور را انتخاب کردند و برعکس، شماری از پولندیها نیز در ترکیب ارتش شوروی، با اراده شخصی و یا بدون اراده شخصی در حمایت از کمونیزم؛ میجنگیدند.
پولندیهای ملیگرای ضد شوروی یک شعار قدیمی، با عنوان W imię Boga za naszą i waszą wolność به معنای “به نام خدا، برای آزادی ما و شما” را حفظ داشتند و تکرار میکردند. شماری از این مبارزان پولندی پس از سرکوب انقلاب همبستگی در سال ۱۹۸۱ یعنی دو سال پس از حمله شوروی به افغانستان به کشورهای غربی پناهنده شده بودند.
کسی نمیداند که چه تعداد مبارز پولندی در جنگ افغانستان حضور داشتند، اما گفته میشود ممکن بالاتر از پنجاه پولندی در جنگ افغانستان مشارکت داشتند که از این میان، چهار نفر شهرت زیادی کسب کردند
۱٫ لخ زوندک

سرگذشت، لخ زوندک برای مردم پولند، بیش از دیگران شناخته شده است. زیرا او بعدها به عنوان یکی از قهرمانان پولند بر سر زبانها افتاد. زوندک در خانوادهای متولد شده بود که برایشان استقلال پولند اهمیتی ویژهای داشت. او دانشجوی رشته روانشناسی و توانبخشی اجتماعی بود و از همان زمان در دانشگاه، در میان همصنفیهای خود به عنوان فردی با افکار ضد کمونیستی شهرت یافته بود. او هنوز ۱۶ سال داشت که پس از سفر به چکسلواکیا به دلیل مخالفت با پیمان ورشو بازداشت و به پولند انتقال داده شد. در پولند پاسپورتش را توقیف کردند و چند سالی حق سفر به هیچ کشوری را نداشت.
در آغاز سال ۱۹۸۱، با استفاده از مقررات تسهیل شده در آن زمان در مورد تردد گردشگران در جمهوری خلق پولند، پاسپورت دریافت کرد و عازم وین شد و نیمی از سال را در اردوگاه پناهندگان گذراند. در آنجا بود که از برقراری حکومت نظامی در کشورش مطلع شد. او تصمیم نهاییاش را گرفت که چند سال بعد بر زندگی و مرگ او تأثیر گذاشت: رفتن به افغانستان و مبارزه فعالانه علیه امپراتوری شوروی. وی برای دریافت ویزای مهاجرتی به سفارت استرالیا اقدام کرد و قصد داشت با این پاسپورت خود را به افغانستان برساند. در طول سه سال اقامت در استرالیا، او برای رفتن به جنگ آماده شد، انگلیسی خواند، در هنرهای رزمی آموزش دید و روشهای بقا در شرایط سخت را فراگرفت.
در ۲۹ می ۱۹۸۴ سرانجام پاسپورت استرالیایی دریافت کرد و دو هفته بعد به پاکستان که پایگاه لوژستیکی مجاهدین در زمان جنگ شوروی و افغانستان بود پرواز کرد. آنجا در شهر مرزی پیشاور در هتل خیبر اقامت کرد و از آنجا سه بار به افغانستان رفت.
او برای اینکه جنگ افغانستان را به جهان بشناساند و در عین حال امرار معاش کند، از جنگ برای مطبوعات عکس میگرفت و گزارشهایی را با ضبط صوتی که بر سینهاش آویزان بود ضبط میکرد و برای رادیو اروپای آزاد و رادیو صدای امریکا میفرستاد. چند هفته بعد، صدای او که با صدای شلیک تفنگ و انفجار نارنجک در یک گزارش رادیویی درهم آمیخته بود توسط دوستانش در پولند شناسایی شد. او طی سه سفر به افغانستان، سه بار مجروح شد.
لخ، به صورت پیهم نامههایی به دوستان خود در آسترالیا و پولند مینوشت. در یکی از نامههای او که اکنون در پولند نگهداری میشود، آمده است:
من آنقدر به شلیک موشک عادت دارم که بدون آن به سختی میتوانم بخوابم. در هر صورت، پس از این جنگ، برای جمعآوری ضایعات فلزی به هر طرف که نگاه کنید، زمین پر از آهن خمپارهها، بمبها، موشکها، توپها است. مشکل بدتر پاکسازی مین خواهد بود، زیرا روسها در اطراف هر پایگاه میدانهای مین ایجاد کردهاند، حتا مینهای مدرن پلاستیکی که با فلزیاب هم نمیشود آنها را کشف کرد.
در آغاز ماه جولای، لخ زوندک همراه با مربیان نظامی افغان و چند خبرنگار به ولایت نورستان میرود، جاییکه هیچ عملیات نظامی در این منطقه صورت نگرفته بود. افسانهها و فرضیههای مختلفی در مورد مرگ او وجود دارد ، اما معتبرترین علت مرگ لخ، توسط رادوسلاو سیکورسکی همچنان در ادامه به او نیز خواهیم پرداخت، در کتاب خاک اولیا شرح داده شده است. سیکورسکی به نقل از شاهدی بر پایان غم انگیز لخ زوندک می نویسد:
او در سال ۱۹۸۵، یک ایده جدید به ذهنش رسیده بود. اینکه برای مجاهدین، نبرد تن به تن و نحوه خلع سلاح کردن دشمن را بیاموزاند. در یکی از همان روزها، گروهی از مجاهدین را آموزش میداد.
«لخ به یک مرد جوان نورستانی گفت که با چاقو به من حمله کن ! … مرد حمله کرد و لخ این جوان نورستانی را به زمین کوبید و او را خلع سلاح کرد. مرد نورستانی نزد همقطاران خود احساس حقارت کرد. مرد نورستانی از او خواست تا یکبار دیگر این روش را تکرار کند. او اینبار با خشم فراوان به لخ حمله کرد و دست او را با چاقو آسیب رساند. فردای آن روز، لخ باید از یک صخره عبور میکرد. زمانیکه باید از دستان خود برای عبور از صخره استفاده میکرد، به دلیل زخم عمیق در دستش، نتوانست طاقت بیاورد و بلافاصله از صخره سقوط کرد. ستون فقراتش شکست و در دم جان باخت. سپس جنازه او را در کنار همان صخره دفن کردند و روی قبر آن چوبی با علامت صلیب با این عنوان درج کردند: «لخ زوندک، سرباز پولندی ۱۹۵۲-۱۹۸۵». کسانی که یکی – دو هفته بعد از این مسیر میگذشتند، دیدند که چوب صلیب سر قبر او احتمالا برای استفاده به جای سوخت برداشته شده است.
لخ زوندک پس از مرگ، توسط رئیسجمهور تبعیدی پولند ریشارد کاچوروفسکی نشان شایستگی با شمشیر و نشان صلیب افسری پولونیا را دریافت کرد. خیابانی در زادگاهش گرودزیسک مازوویتسکی به نام او نامگذاری شد، یک پایان نامه کارشناسی ارشد درباره او نوشته شد و همچنین چند فیلم مستند در ارتباط به او ساخته شد.
۲٫ اندی اسکرزیپکوویاک
اندی اسکرزیپکوویاک کسی بود که با شرکت در جنگ افغانستان تصمیم داشت در چشم مادرش دیده شود. زیرا پدر اندی در کمپ پناهندگان درگذشته بود. آنها سالها در سختترین شرایط زندگی کرده بودند و خانواده شان همیشه در فکر انتقام از روسها بودند. اندی اسکرزیپکویاک فردی بسیار جاهطلب بود. وقتی او ذهنش را به چیزی معطوف میکرد، هیچ چیز دیگری نمیتوانست مانعش شود و در سفر به افغانستان هم همینطور بود. اندی مردی بود که دوستانش او را «سختکوش، شجاع و نترس» توصیف میکردند.
او وقت خود را به یادگیری و فراگیری تحصیل اختصاص نمیداد، دروس را نادیده میگرفت و دائماً با برادر بزرگترش مقایسه میشد که در موفقیت تحصیلی نمیتوانست با او برابری کند. با این حال، او شرایط جسمانی خوبی داشت و در سن ۱۶ سالگی تصمیم گرفت به ارتش بریتانیا بپیوندد و در بخش چتر نجات عضو ارتش بریتانیا شود. او اسلحه را دوست داشت و در جنگیدن مهارت داشت. او برای واحد کماندوی SAS انتخاب شد، اما پس از سه سال خدمت، ارتش را ترک کرد. همانطور که دوستانش به یاد میآورند، اندی از نظم و انضباط نظامی متنفر بود و از همه جالبتر، او سعی میکرد وارد دقیقترین و سازمانیافتهترین شاخههای نظامی بریتانیای کبیر شود.
علاوه بر همه اینها، اندی علاقهمند روزنامهنگاری جنگ بود. بسیاری از پولندیها اعتقاد دارند که یکی از عوامل اصلی شناخته شدن احمدشاه مسعود و آشنا شدن جهان با مبارزات او، فعالیتهای آندی و جاک بود. با جاک نیز در ادامهی همین متن آشنا خواهید شد. آندی تقریبا تا جایی که ممکن بود، لحظات زندگی و جنگ احمدشاه مسعود را ضبط میکرد.
همسر اندی کریس نام داشت و یکی – دو بار با اندی به افغانستان سفر کرده بود. اما به این دلیل که همسرش در آخرین سفر باردار بود، نتوانست اندی را همراهی کند.
اندی در افغانستان عکاسی کرد، اما او هرگز یک عکاس بی طرف نبود. او همزمان با عکاسی، با خود سلاح حمل میکرد. عکسهای او در رسانههای سراسر جهان به نمایش در میآمد. او سربازی بود که تصمیم گرفت در یک طرف درگیریهای افغانستان بایستد. اندی با رادیو بیبیسی کار میکرد و همزمان نیز در جبهات پنجشیر به رهبری احمدشاه مسعود علیه نظام تحت حمایت شوروی میجنگید. گفته میشود او که علاقهمند مشاهده شکست شوروی در افغانستان بود، در کشور ماند. اما او در سالهای آخر جنگ، زمانی که به نورستان رفته بود در برگشت به جنوب کشور، با ضرباتی سنگی که بر جمجمه سرش وارد شده بود درگذشت. او توسط افراد وابسته به گلبدین حکمتیار کشته بود، زیرا اعضای این حزب باور داشتند که اندی به اندازه کافی اخبار حزب اسلامی را پوشش نداده است. او به شکل فجیعی کشته شده بود، مهاجمان جمعه سر او را با سنگهای سنگین وزن، خورد کرده بودند. کریس همسر اندی اعتراف کرد بعد از مرگ شوهرش اغلب به سنگها نگاه میکند و سعی میکند برای خودش توضیح دهد که یک سنگ چقدر بزرگ باید باید وحشتناک و سنگین باشد.

۳٫ جاک وینکلر
جاک وینکلر یک شهروند پولندی بود که در زمان حمله هیتلر به پولند به دنیا آمد. پسر عموی او چند سال بعد توسط روسها کشته شد. وینکلر در جوانی وارد دانشکده تاریخ و هنر دانشگاه ورشو شد و پس از پایان دانشگاه، تصمیم گرفت که پولند را ترک کند. او به فرانسه رفت و در همان زمان، به دنبال راههایی برای عضویت در تشکلهای ضد کمونیستی در کنگو یا ویتنام بود. جاک وینکلر یک کوهنورد بسیار ماهر بود. او در آنجا با یک شبکه مخفی انتقال نشریات آشنا شد که نشریات غیر مجاز را از طریق کوهها به مناطق ممنوعه انتقال میدادند. جاک با توجه به حرفه کوهنوردی خود به آنها پیوست، اعضای این شبکه چند روز بعد توسط دولت فرانسه دستگیر شدند. جاک نیز از جمله دستگیر شدگان بود. او سه سالونیم را در زندان گذراند.
پس از آزادی از زندان، جاک داستان جنگ افغانستان و شوروی را شنید. افغانستان کشوری به شدت کوهستانی است که جاک وینکلر، عاشق کوهنوردی و مردی با اندیشههای ضد کمونیستی را به وسوسه انداخته بود. او در همان زمان گفته بود که من آزادی پولند از تیررس روسیه را به شکست شوروی در افغانستان مرتبط میدانم. او پیش از عزم سفر به افغانستان تصمیم گرفت که بلندترین نقطه رشتهکوههای آلپ، «مون بلان» را فتح کند. این کوه در نقطه مرزی ایتالیا و فرانسه موقعیت دارد. صد کیلومتر مربع از «مون بلان» پوشیده از یخچالهای دائمی است. همین یخچالهای بسیار وسیع سبب شده که آن را کوه سپید بخوانند. در نهایت او موفق شد که بالاترین نقطه مون بلان را فتح کند. سپس به حمایت از مجاهدین افغانستان در جنگ با شوروی، کتیبهای با یادآوری از تلاشهای مجاهدین بر بالاترین نقطه رشته کوههای آلپ، نصب کرد.
او سپس به لطف کمک مهاجران افغان و اسناد جعلی، در سال ۱۹۸۵ خود را به پیشاور پاکستان رساند. پس از چند هفته انتظار طاقت فرسا، در حالی که وانمود میکرد کاکای «لعل محمد» یکی از چریکها است – به دره پنجشیر رفت. او از نام جعلی آدم خان استفاده میکرد، نامی که تا روز مرگ، همچنان او را همراهی میکرد. آدم خان در آنجا به نیروهای احمدشاه مسعود، پیوست.
در ابتدا مجاهدین با او با احتیاط برخورد کردند. مردی اروپایی، مسیحی و تازه کار در جنگ – برای برخی از مجاهدین این سوال خلق شده بود که او اینجا چه میکند؟ با این حال، جاک قدیم و آدم خان جدید، همچنان سرسخت بود و با وصف ابتلا به مالاریا، همچنان مقاومت میکرد و به مرور زمان احترام بیشتری به دست میآورد. آدم خان با وجود اینکه اغلب از اسلحه استفاده میکرد، توجه زیادی به جنگ اطلاعاتی داشت: او صدها عکس گرفت و جزئیات جنایات شوروی را که در روستاهای افغانستان مرتکب شده بود به دقت یادداشت کرد. این شواهد به او کمک کرد که پس از اولین بازگشتش به غرب، برای مجاهدین در میان پولندیهای مقیم فرانسه و ایالات متحده پول جمعآوری کرد. در طول دومین اعزام به هندوکش در سال ۱۹۸۷، او نه تنها اراده خود را برای جنگ، بلکه پول واقعی را نیز برای چریکها به ارمغان آورد. وینکلر طی مدت کوتاهی توانسته بود به یکی از افراد مورد اعتماد احمدشاه مسعود بدل شود. آدم خان از جمله محدود خارجیهایی بود که با اسلحه نیز اجازه دیدار و یا همراه شدن با احمدشاه مسعود را داشت.
او قبل از شکست شوروی در افغانستان، زمانی که طی سفری به پاریس رفت به دلیل بیماری درگذشت.

۴٫ رادوسلاو سیکورسکی
آخرین و چهارمین فرد پولندی شناخته شده در جنگ افغانستان، رادوسلاو سیکورسکی است. مردی که تا اکنون حیات دارد. همین چند سال قبل وزیر خارجه پولند بود و اکنون نیز نماینده پارلمان اروپا است. کتاب او با نام «خاک اولیا» یکی از مهمترین کتابهای روای جنگ شوروی در غرب افغانستان است و عکس او از روستای کشک سروان ولسوالی پشتون زرغون هرات، مشهورترین عکسی است که از جنگ افغانستان، همچنان دارای شهرت جهانی است. در واقع؛ تعداد اندکی از ما رادوسلاو سیکورسکی یا «راد سیکورسکی» را میشناسیم و احتمالا نام او را روی جلد کتابش «خاک اولیا» در قفسههای کتابخانههای قدیمی خودمان یا دوستانمان دیدهایم. او خبرنگار کمتر شناخته شدهای بود که چند سال در هرات ماند، عکس او از قریه کشک سروان ولسوالی پشتون زرغون هرات نگاه جهان به جنگ افغانستان را تغییر داد.
راد در سن ۱۸ سالهگی برای بهبود زبان انگلیسی خود به بریتانیا رفت. هنگامی که مقامات جمهوری خلق پولند حکومت نظامی را اعلام کردند، سیکورسکی درخواست پناهندگی سیاسی کرد که در اوایل سال ۱۹۸۲ توسط بریتانیاییها به او اعطا شد. سیکورسکی سپس در کالج پمبروک، دانشگاه آکسفورد تحصیل کرد. در حالی که هنوز دانشجو بود، به عضویت باشگاه بولینگدون، انجمنی انحصاری متشکل از دانشجویان خانوادههای راستگرای انگلیسی، درآمد. سپس او حتی راحتتر وارد محافل رسانههای بریتانیا شد. او به عنوان خبرنگار روزنامه مشهور انگلیسی “ساندی تلگراف” در سال ۱۹۸۶ به افغانستان و مستقیما به هرات رفت. زیرا او شنیده بود که در افغانستان هیچ ولایتی مانند هرات به ویرانه بدل نشده، هیچ جنگی بزرگتر از جنگ هرات نیست و هیچ جایی به اندازه هرات مورد بمباردمان نیروهای روسی قرار نمیگیرد. سیکورسکی، بر خلاف دیگر پارتیزانهای پولندی که در این درگیریها شرکت داشتند، سرمایه فرهنگی برای آینده ساخت. عکسهای او از یک خانواده کشته شده افغان، جایزه معتبر World Press Photo را برای او به ارمغان آورد و او را با نخبگان روزنامهنگاری غربی آشنا کرد.
داستان آن عکس از این قرار است:
روزی سیکورسکی شاهد حمله هوایی چند جنگنده شوروی بود. هدف آنها روستای کشک سروان در چند کیلومتری مرکز ولسوالی پشتون زرغون بود. هنگامیکه راد سیکوریسکی به این روستا رسید، بیش از ۳۰ جسد از زیر آوار بیرون آورده شده بودند و بیش از ۴۰ نفر از ساکنان هنوز مفقود بودند. مشکل این بود که بیشتر مردم در زیرزمینها یا تونلهای مخصوص حفر شده پنهان میشدند. وقتی حداقل یک چهارم یا نیم تن بمب بالای سرشان منفجر شد، عموماً در تله مرگ گیر میافتادند.
راد در کتاب خود مینویسد: به خانهای در روستا وارد شدم، اهالی بقایای دیوارها را واژگون میکردند و ابرهایی از گرد و غبار را برافراشتند (…) چشمان جمع، منظرهای باورنکردنی را دیدند. در طاقچه سرداب در زیر یک طاق، به طرز معجزهآسایی که گویا زنده مانده بود، زنی محجبه نشسته بود. دو بچه کوچک کنارش دستانشان را بالا برده بودند، انگار میخواستند از زیر آوار بیرون بیایند و از همه برای نجاتشان تشکر میکنند. یکی از بچهها لبخند میزد. آنها حرکت نمیکردند. لباسهای بچهها، صورتهایشان، پوست بازوهای برهنهشان، رنگ پریده و تقریباً سفید شده بود به گونهای که انگار آرد پاشیده شده بود. بچهها آسیب ندیده بودند، خونریزی در وجود شان دیده نمیشد – اما آنها مُرده بودند.

راد در ادامه مینویسند: این فقط یکی از خانواده هایی بود که آن روز جانهای خود را از دست دادند. آنها بیشتر شبیه شخصیتهایی هستند که از پمپئی باستان زنده شدهاند تا قربانیان تازه حمله هوایی شوروی.
تخمین اینکه چند نفر در نتیجه جنگ یا انفجارهای بعدی ماینها در افغانستان کشته شدند، بعید است زیرا میلیونها ماین میراث کمونیستها در افغانستان باقی مانده است. نقطه عطف جنگ که نگارنده نیز به آن اشاره میکند، تحویل پرتابگرها و موشکهای استینگر توسط آمریکا به مجاهدین بود. از آن لحظه، شوروی به طور کامل بر هوا تسلط نداشت. جنگ در افغانستان برای آنها یک شکست و یکی از دلایل فروپاشی امپراتوری بود.
این مقاله را نیز میتوانید مطالعه کنید !
موشک ‘استینگر’؛ قصههای اسلحهای که شوروی را زمینگیر کرد
راد در کتابش همچنان مینویسد: وقتی از دریچه دوربینم به مردگان و افراد در حال مرگ نگاه میکردم، احساس میکردم که یک فضول گستاخ هستم. فرد در حال مُردن نمیتواند کاری بکند تا از نگاههای کنجکاو دوری کند (…) احساس میکردم که باید با سکوتی محترمانه به مردگان و رنجهای شان احترام بگذارم، اما خودم را مجبور میکردم عکس بگیرم. گرفتن یک عکس و نشان دادن آن تنها راه برای معنا بخشیدن به سرنوشت آنها برای بقیه جهان بود. رادوسلاو سیکورسکی در سال ۱۹۸۸ در مسابقه ورلد پرس فوتو برای عکسش از افغانستان جایزه دریافت کرد.
کتاب سیکورسکی بارها مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفته است. زیرا نگاه او با وصف تعلق خاطر با مجاهدین، نگاه نسبتا بیطرفانه دارد.
راد سیکوریسکی پس از جنگ افغانستان و سقوط طالبان در سال ۲۰۱۴ دوباره به هرات رفت. او به عنوان وزیر خارجه پولند، از مناطق مختلف هرات با دوست قدیمی خود محمد اسماعیل خان دیدار کرد. اسماعیل خان در آن دیدار، راد را دوست صمیمی و دیرینه مردم افغانستان خطاب کرد.


رادوسلاو سیکورسکی همچنان شوهر روزنامه نگار و نویسنده آمریکایی آن اپلبام و برنده جایزه پولیتزر است. همسر او در واقع یک خبرنگار شناخته شده پولندی است. راد زمانی که تصمیم داشت در پارلمان اروپا نامزد شود، عکس حضورش در افغانستان را به عنوان یک عکس تبلیغاتی به سایرین نشان داد. قابل یادآوری است که کتاب خاک اولیا به نویسندگی راد سیکوریسکی توسط عبدالعلی نور احراری مترجم چیرهدست هرات، به زبان فارسی ترجمه شده است.

عکس از: صفحه راد سیکورسکی
به هر حال پولندیهای دیگری نیز در جنگ افغانستان مشارکت داشتند که در موردشان متون کمی قابل دسترس است. از جمله یک زن پولندی که مسوولیت مداوای زخمیهای مجاهدین را در پیشاور پاکستان بر عهده گرفته بود.
مطالب بیشتر در همین زمینهها:
عالی
درود بر شما