امروز سری به گورستان شهدای صالحین زدم. گورستان شهدای صالحین بزرگترین گورستان کابل است. شهدای صالحین به ظاهر، یک گورستان است اما در واقع شبیه تابوتی است که جنازههای زیادی را حمل میکند.
هر قدمش، آرامگاه شهیدیست، شهدای صالحین سند غیر قابل انکار تاریخ پر از رنج و اندوه کابل است.
پس از عبور از ترافیک سفتوسخت کابل وارد کوچه خرابات شدم. در انتهای کوچه خرابات، دژ زیبایی در ظاهر شبیه ارگ هرات، اما کوچکتر و متروکتر، نخستین بنایی است که جذبمان میکند. این دژ، همان “بالا حصار” کابل است. با دیدن بالا حصار، یادم از میرویس جلیل آمد. داستان میرویس جلیل را حین عبور از کنار بالا حصار کابل به خانم و برادر خانمم توضیح دادم.
لطفا کانال یوتیوب چهارسو را سبسکرایب کنید تا به جالبترین ویدئوهای آموزشی دسترسی داشته باشید.
میرویس جلیل خبرنگار بیبیسی بود که گزارش سقوط تپه مرجان و بالا حصار کابل را از گلبدین حکمتیار به دست حکومت نشر کرد.
بسیاریها آقای حکمتیار را متهم میکنند که به دلیل نشر همین گزارش، میرویس جلیل را کشته است.
آقای حکمتیار اما در یک گفتوگوی تلویزیونی دست داشتن حزب خود در قتل میرویس جلیل را رد کرد.
پس از عبور از کنار بالا حصار و به محض ورود به محوطه گورستان، نخستین بنایی که بیش از دیگر بناها، جذبمان میکند، بنای آرامگاه علامه صلاحالدین سلجوقی است.
سلجوقی اهل هرات و شاعری زبردست و مترجمی توانمند بود، مطالعات فلسفی عمیقی داشت و یک روزنامهنگار حرفهای نیز به شمار میرفت.
سلجوقی در کل یک دائرهالمعارف بود، او جدای از زبان مادری به زبانهای عربی، انگلیسی، فرانسه، آلمانی و اردو هم تسلط داشت و به خاطر همین وزانت علمی بود که امانالله خان او را به عنوان منشی مخصوص خود برگزید و بعدها نیز به عنوان قنسول افغانستان در بمبئی، وزیر مختار در دهلی، سپس کراچی و قاهره برگزیده شد.
خیلی علاقه داشتم تا پس از ده سال و برای دومینبار، به آرامگاه احمد ظاهر بروم. همان آواز خوانی که برایم هرگز هیچ آهنگش کهنه نمیشود. بیبدیلترین آواز خوان کشور، آرامگاهی که هزاران هوادار احمد ظاهر از تاجیکستان تا ازبیکستان، ایران و اقصا نقاط افعانستان علاقه دیدار آن را دارند.
باید از کنار مرقد علامه سلجوقی میگذشتیم. ده سال پیش زمانیکه به گورستان شهدای صالحین رفته بودم، اصلا شبیه امروز نبود.
مجموعهای از خانههایی تازه ساخته شده در گوشهوکنار گورستان تقریبا همهچیز را متفاوت ساخته بود.
علاوه بر آن ۱۰ سال پیش در گورستان شهدای صالحین، کمتر محجر و قبرهای احاطهای شده را میتوانستیم ببینیم.
اما حالا میلیونها افغانی صرف محجرهای عادی و لوکسی شده که هر کدامشان از یک قبر تا چندین قبر را احاطه کردهاند.
ممکن نبود آرامگاه احمد ظاهر را به سادهگی بتوانم پیدا کنم.
پرسوجو کردم. کنار دکه کوچک آهنی را آدرس دادند که باید موترم را آنجا پارک میکردم. همانجا موترم را پارک کردم و به سمت بنای تازه ساخته شدهای رفتم که شکلوشمایلش آشنا اما محجر و محوطهاش کاملا ناآشنا به نظر میرسید.
پیرمردی لاغر اندام در کلبهای کوچک، درست، کنار مقبره احمد ظاهر با تولهسگی سفید و زیبا (پاپی) زندهگی میکرد.
پس از احوالپرسی از من پرسید که اگر به آرامگاه احمد ظاهر میروی، قفل محجر را باز کنم؟ با تایید من قفل را باز کرد.
محجری با سنگهای زیبای مرمر و احتمالا مرمر هرات.
از او پرسیدم که قبلا مرقد احمدظاهر اینگونه نبود، چی وقت تغییر یافته؟
گفت: ماه رمضان سال گذشته
مرقد احمد ظاهر در زمان طالبان، انفجار داده شده بود و حالا توسط شماری از هواداران و علاقهمندان آوازش بازسازی و زیبا سازی شده است.
در ضلع غربی آرامگاه احمد ظاهر، دو سنگ، به تازهگی حکاکی شده است. البته تصور من این است که هر دو سنگ، حکاکی ماشینی شده است نه دستی …
در یکی از سنگها تصویر احمد ظاهر نقش بسته و در سنگ دیگر، شعری از سعدی شیرازی.
زیر شعر، نوشته است: “عطاالله امین”، من نمیدانم عطالله امین کیست اما کسیکه با شعر سعدی شیرازی آشنا نباشد گمان میکند که شاعر این شعر آقای عطاالله امین است.
من فکر میکنم، این آقا، سنگنوشته را ساخته و نامش را به این کلانی و درست زیر شعر سعدی درج کرده است.
ده سال پیش همچنان سری به آرامگاه ساربان زده بودم. در آن زمان، یکی از معدود مقبرههایی که محجر کهنه آهنی داشت، مقبره استاد ساربان بود. هر چقدر گشتم نتوانستم پیدایش کنم.
از چندین نفر سراغ قبر ساربان را گرفتم، تقریبا هیچکس نمیدانست و همهشان میگفتند که مقبره احمد ظاهر آنجاست اما ساربان را نشنیدیم که اینجا دفن شده باشد.
حتا یکی از آنها گفت که آرامگاه “استاد سرآهنگ” کمی نزدیک به کوه است اما ساربان اینجا نیست.
من که مطمئن بودم اشتباه نمیکنم به تلاشم برای یافتن آرامگاه ساربان ادامه دادم.
چند رهگذر که ظاهرا از موظفین گورستان شهدای صالحین بودند، همزمان با نرمنرم کردن چرس، از کنارم عبور میکردند.
از آنها سراغ قبر ساربان را گرفتم. یکی از آنها دقیقا فاصله شاید ۵۰ متری ما را نشان داد، جاییکه سه بیرق سبز رنگ، کنار ۳ قبر احتمالا ۳ شهید نصب شده بود.
پیش رفتم، ذهنم دنبال مقبره متروکهای میگشت که محجر سبز رنگ آهنی کهنهای داشت.
هرگز پیدایش نکردم.
ناامید تصمیم به برگشت گرفتم، چند قدمی به موترم نمانده بود که دوباره با آن ۳ نفر برخوردم، همان کسیکه آدرس داده بود، پرسید که قبر ساربان را یافتی؟
گفتم: “نه”
اینبار با من همراه شد، من را سر قبری برد که همین چند دقیقه پیش رفته بودم اما متوجه نشدم که این آرامگاه ساربان است.
گوری متروکتر از هر قبر دیگری که روی سنگ کهنهاش نوشته بود: ” عبدالرحیم محمودی ساربان”
دعایی کردم و برگشتم.
دلم به ساربان سوخت، کسیکه نه در دوران زندهگیاش به آرزوهایش رسید و نه پس از مرگ کسی حداقل گوری در شان نامش ساخته است.
ساربان در زمان حیاتش عاشق دختری از نوادههای ظاهر شاه شده بود ولی به وصال نینجامید کارش به خرابات خانهها کشید.
ساربان در سال ۱۳۶۸ خورشیدی دچار بیماری فلج شد به طوری که دیگر نمیتوانست به فعالیت هنریاش ادامه دهد. پس از سال ۱۳۷۱ خورشیدی که درگیریهای گروهی سبب ویرانی کابل شد، همراه با خانواده به پیشاور پاکستان مهاجرت کرد.
ساربان در سن ۶۵ سالگی درگذشت. در ابتدا در شهر پیشاور پاکستان دفن شد ولی پسانترها پیکر وی توسط مسوولین تلویزیون ملی افغانستان و شخص نجیب روشن رییس پیشین رادیو تلویزیون ملی افغانستان به کابل انتقال یافت. مدفن او اینک در آرامگاه شهدای صالحین کابل است.
دوباره به سمت کوچه خرابات برگشتم، کمی آنطرفتر از آرامگاه علامه سلجوقی، راهی بود که به سمت مسجد میرفت.
در دامنه کوه آسمایی و کنار گورستان شهدای صالحین، مسجدی زرد رنگ شبیه امامزادههایی که اکثرا در ایران دیده بودم، خودنمایی میکرد.
مشخص بود که مسجد نوساخته شدهای است. کابلیها معتقد اند که آرامگاه تمیم انصار و جابر انصار از صحابی پیامبر اسلام در این جاست و این مسجد نیز کنار آرامگاه این دو صحابی ساخته شده است.
آنگونه که در روایتها آمده است، این دو پس از یک نبرد، در انتهای درهای از کوه آسمایی شهید شدهاند.
نام این گورستان که به “شهدای صالحین” شهرت یافته نیز به دلیل حضور این دو شخص است.
در محوطه زیارت تمیم انصار و جابر انصار باغچهای با حوض آب و گلخانه با چند گنبد و مقبره سنگ مرمر به چشم میخورد که در اطراف آن هم اهالی کابل حضیرهها و قبرهای رفتهگان خود را ساختهاند.
همچنان یکی از آرامگاههاییکه شکلوشمایل تاریخی دارد، آرامگاه پیر محمد امیر عالمخان منغیت آخرین امیر بخارا و از نوادگان چنگیر است که پیش از چیرهگی کامل حکومت اتحاد جماهیر شوروی بر ماوراالنهر، حکمرانی داشت.
دلیل عالم خوانده شدن این امیر، درس خواندنش در دانشگاه استراسبورگ و تحصیل کرده بودنش عنوان شدهاست.
روز ۲ سپتامبر ۱۹۲۰ میلادی نیروهای ارتش سرخ شوروی به فرماندهی جنرال میخائیل فرونزه به بخارا حمله کردند. پس از چهار روز نبرد ارگ امیر ویران شد و پرچم سرخ برفراز مناره کلیان به اهتزاز درآمد. امیر ناچار به دوشنبه و از آنجا به کابل رفت و در همانجا درگذشت. او را در گورستان شهدای صالحین به خاک سپردند.
امیر عالمخان آخرین نوادهٔ مستقیم چنگیز بود که به سلطنت رسید و با برکناریش دودمان مغول خاتمه یافت.
خیلی سردم شده بود، حین پایین شدن از مسجد، کمی آنطرفتر، مرقد استاد سرآهنگ را نشانم دادند. از دور دعایی خواندم و به سمت موترم برگشتم.
اما آنچه را پس از دیدار از گورستان شهدای صالحین تا یکی – دو روز نمیتوان فراموش کرد، قبرهای متروکه و ویران صدها هزار جوانی است طی ۴ دهه اخیر، این گورستان میزبانشان شده است.
همچنان گورستان شهدای صالحین، محل دفن اکثر بزرگان گذشته و معاصر افغانستان است: از جمله «میرغلام محمد غبار» نویسنده و مورخ،«میراکبر خیبر» از مهمترین نظریهپردازان حزب دمکراتیک خلق، «علامه صلاحالدین سلجوقی»،«ملک شعرا صوفی»،«عبدالحق بیتاب» و «صوفی عشقری» از چهرههای شعر و ادب فارسی، آناهیتا راتبزاد، نخستین سیاستمدار زن در افغانستان و احمد ظاهر، استاد ساربان و استاد سرآهنگ، آوازخوانان مشهور کشور
وحید پیمان