روایتی که جگر آدم را میسوزاند
روایتی که جگر آدم را میسوزاند. حدود یکماه پیش از دفتر دوست خوبم عبدالله جان فیض در کابل باید خانه میرفتم، موتر نداشتم. دوست عزیز دیگرم “حامد کریمی” تصمیم گرفت من را به خانه برساند. جوان خوشقد و قامتی پشت فرمان موترش نشسته بود، حامد او را “نجیبالله” صدا میزد. نجیبالله اصالتا اهل پکتیکا بود. او ۸ سال پیش ازدواج کرده بود و در این ۸ سال هیچگاه صاحب فرزندی نشد. ۵ ماه پیش و پس از تداویهای فراوان، پزشکان نوید دادند که نجیبالله و همسرش ممکن است صاحب فرزند میشوند. شب گذشته او به عروسی دوست و همسایهاش میرویس …