همیشه یک سوال جدی مرا آزار میداد، اینکه چرا از تماسهای مکرر وایبری و تلفنیای که معمولاً برای برخی از شهروندان «جهت کلاهبرداری» میآید، من بینصیب میمانم. حقیقتاً هدفم آشنایی با نوع کلاهبرداری آنان بود و اینکه اگر روزی مقدور باشد، دستکم یکی از انواع کلاهبرداریهای پرکاربرد را به هموطنان خود توضیح دهم تا شاید با این توضیحات، جلو آسیبهای وحشتناک اقتصادی و روحی که به هموطنانم میرسد را بگیرم. در نهایت تقریباً ده روز پیش، یکی از این تماسها را دریافت کردم و ساعتها با کلاهبرداران به گفتوگو نشستم. با کلاهبرداران با شیوه خاصی صحبت میکردم و اگر چت میکردیم، عبارات را به گونهای مینوشتم که گمان کند با یک فرد بیسواد یا کمسواد و عادی روبهرو است.
اما پیش از شرح این ماجرا، میخواهم به دو سال پیش برگردم، زمانی که یک مرد نسبتاً کهنسال در هرات شکار یک کلاهبرداری میلیونی شد و پس از آن بود که قصههایی از ایندست کلاهبرداریها را از زبان شمار دیگری از شهروندان نیز شنیدم.
لطفا کانال یوتیوب چهارسو را سبسکرایب کنید تا به جالبترین ویدئوهای آموزشی دسترسی داشته باشید.
قصه از آنجا شروع شد که در زمستان سال ۱۳۹۶، به وایبر یک مرد در هرات با نام مستعار (حاجی) از یک شماره ایرانی تماس آمد. تماسگیرنده، تلاش میکند زبان فارسی را با لهجه رایج در افغانستان صحبت کند. شخص تماسگیرنده با نام «عبدالله» به حاجی یک داستان غیر واقعی را روایت میکند، داستانی که در آن سال، ۲۰۰ میلیون تومان حاجی را برباد داد.
به دلیل مشغله کاری نتوانستم جواب دهم، اما تا شام در ذهنم بود که آیا امکان دارد این فرد را بتوانم به نحوی به پولیس ایران معرفی کنم؟ یا نه بهترین راه، گفتوگو و آشنایی با شیوه کلاهبرداری این شخص است تا در نهایت طی مقالهای، این شیوه کلاهبرداری را معرفی کنم. ساعت ۶:۴۵ شام همان روز، زمانی که مشغلههایم کمتر شده بود، اینبار تماس صوتی گرفت. من که بخشی از عمرم را در ایران زندهگی کرده بودم، با همان احوالپرسی نخستین فهمیدم که این مرد، افغان نیست و تلاش میکند عبارتهایی که یاد گرفته است را با لهجه افغانی در هم آمیزد و وانمود کند که یک افغان است.
آنچه در پایین میخوانید، روایت اولیه عبدالله به حاجی است:
«من یک کارگر افغانی هستم که در شهر اصفهان ایران کارگری میکنم. یکی از دیوارهای قدیمی محل کار را در حال تخریب بودیم که با یک کوزه برخوردیم. وقتی کوزه را باز کردیم، حدود چهار کیلوگرام طلا داخل کوزه بود. از پولیس ایران بسیار میترسم، نمیدانم با این همه طلا چه باید کرد. مادربزرگم داخل قرآن استخاره کرد. خواستیم به یک شماره در افغانستان تماس بگیریم و در جریان استخاره، شماره شما بیرون آمد و حالا خدمتتان تماس گرفتم تا همکاری کنید و این همه طلا را به افغانستان انتقال دهید. من آدم کارگر معمولی هستم، به این مسایل زیاد بلدیت ندارم و میترسم که گیر پولیس ایران بیفتم.»
عبدالله همچنان به حاجی تأکید میکند که نباید از این موضوع کسی باخبر گردد، حتا حاجی نباید این داستان را به دوستان خود هم قصه کند، زیرا خطرناک است. رفتار عبدالله به گونهای است که حاجی با اندکی تردید اما بخشی از گفتههای عبدالله را باور میکند. عبدالله، عکسی از آنچه پیدا کرده است را نیز به حاجی میفرستد؛ عکسی حاوی تعدادی از آثار باستانی که شکل و شمایل کاملاً تاریخی دارند. حاجی از کنسولگری ایران تقاضای ویزا میکند، سپس به اصفهان میرود و با عبدالله دیدار میکند. با آن هم، عبدالله هنوز نتوانسته اعتماد حاجی را به دست بیاورد. به این منظور، بخشی از آثار تاریخی را به حاجی میدهد تا حاجی دوباره به هرات برگردد و در مورد واقعیت و یا عدم واقعیت ادعای عبدالله در یکی از طلافروشیهای هرات تحقیق شود.
حاجی به عبدالله میگوید که پول کافی با خود نیاورده و عجالتاً نمیتواند به افغانستان برگردد. عبدالله مبلغ هنگفتی پول با یک قطعه کوچک از آثار تاریخی را به حاجی میدهد. حاجی به هرات برمیگردد، قطعه را به یکی از طلافروشیهای شهر میبرد و طلافروش تأیید میکند که این قطعه کاملاً از طلا است.
حاجی اینبار ۲۰۰ میلیون تومان از دوستان، آشنایان و رفقایش قرض میگیرد و دوباره به اصفهان برمیگردد. آنها داخل یکی از پارکهای اصفهان قرار میگذارند. قابل ذکر است که در زمستان ۱۳۸۶، قیمت هر هزار تومان ایرانی حدود ۲۵ تا ۲۸ افغانی بود. حاجی مبلغ ۲۰۰ میلیون تومان را به عبدالله و همراهانش میدهد، کوزه را میگیرد و در همین اثنا، فردی با لباسی شبیه لباسهای نظامیان در ایران به آنها نزدیک میشود. یکی از دوستان عبدالله فریاد میزند که فرار کنید، پولیس… پولیس…
حاجی هر طور که شده، کوزه را به یک منطقه امن با خودش انتقال میدهد. کوزه را باز میکند و ابزاری شبیه آثار تاریخی هنوز داخل کوزه است. با ترس و دلهره، کوزه را به هرات انتقال میدهد و پس انتقال کوزه به طلافروشیهای هرات، اینبار متوجه میشود که این کوزه حاوی آهنپارههایی است که همه آنها به ۱۰ افغانی هم نمیارزد.
حاجی ماهها تحت فشار قرضدارانش بود، اما با پایین آمدن نرخ تومان، توانست به دشواری، پولی که از آشنایانش قرض گرفته بود را طی حدود یک سال پرداخت کند.
این داستان به همینگونه ذهنم را مصروف ساخته بود، اینکه آنها با چه نوع رفتاری توانسته بودند یک شخص باتجربه و سرد و گرم چشیده روزگار را اینگونه فریب دهند. حاجی هیچگاه نمیتوانست این داستان را به مراجع رسمی ایران خبر دهد، زیرا خودش متهم محسوب میشد و پولیس ایران میتوانست او را به این اتهام که در پی بیرون ساختن آثار تاریخی ایران از این کشور بوده است، او را بازداشت کند.
روز سهشنبه، ۹ میزان سال جاری، یعنی کمتر از یک ماه پیش، ساعت ۹:۳۰ صبح به من در وایبر از فردی به اسم عبدالله ابراهیمی پیامی آمد. تردیدی نیست که «عبدالله ابراهیمی» یک نام مستعار است که توسط تماسگیرنده انتخاب شده است. متن این پیام را بدون هرگونه ویراستاری و بیهیچ دخل و تصرفی درج میکنم: «سلام علیکم اغا برادر نام من عبدالله است افغان استم چندین سال است در ایران کار میکنم گپی است مابین منو تو سربسته بقران شریف باشد. چندین روز پیش به همرای بچه کاکایم در یک روستاه برای نفر کشاورزی چای قنات بسیار کهنه که ریزش کرده بود کار میکردیم در پشت از هوار و سنگ چینها یک کوزه به همرای چند شئ بسیار با ارزش در هوارها پیدار بکردیم در ایران کسی مورد اعتماد نداشتیم ما برادر و هم وطن استیم شما را نمیشناسیم لمبر شما را مادر بزرگم حافظ از قران است از قران استخار بگرفت که خیریتی بود و نوشته بود راه به شما باز میشه ما در نزد قران برادر استیم نمیتانی کمک از ما کنی هرچه هم پول از او بشد ما نزد قران سه برادر مساوی استیم. اگر چه در توانتان نبود انتظاری ازتان ندارم فقط همی گپ مابین ما و قران سربسته باشد.»
به دلیل مشغله کاری نتوانستم جواب دهم، اما تا شام در ذهنم بود که آیا امکان دارد این فرد را بتوانم به نحوی به پولیس ایران معرفی کنم؟ یا نه بهترین راه، گفتوگو و آشنایی با شیوه کلاهبرداری این شخص است تا در نهایت طی مقالهای، این شیوه کلاهبرداری را معرفی کنم. ساعت ۶:۴۵ شام همان روز، زمانی که مشغلههایم کمتر شده بود، اینبار تماس صوتی گرفت. من که بخشی از عمرم را در ایران زندهگی کرده بودم، با همان احوالپرسی نخستین فهمیدم که این مرد، افغان نیست و تلاش میکند عبارتهایی که یاد گرفته است را با لهجه افغانی در هم آمیزد و وانمود کند که یک افغان است.
من واژهها را نادرست مینوشتم، مثل «منتظر» را «مونتظر»، «ببخشید» را «ببخشی» و در نهایت تلاش میکردم به جای اینکه او اعتماد مرا جلب کند، وانمود کنم که من به او اعتماد کافی ندارم.
پس از چند دقیقه گفتوگو که به صورت کامل ثبت کردم، تماس را قطع کردیم و قرار شد او تصاویری از این آثار تاریخی را به من بفرستد. تصاویر را فرستاد. من اسکرینشات گرفتم و او زود پاک کرد.
تمام ذهنم درگیر معرفی این فرد به نهادهایی افغان و یا ایرانی بود که بتواند جلو یک ظلم علیه هموطنان من را بگیرد. وارد گوگل شدم و سایتهای پولیس فتا (جرایم رایانهای) ایران را پیدا کردم. ایمیلهایشان را روبرداری کردم و شرح ماجرا را برایشان نوشتم.
من همچنان منتظر پاسخ پولیس فتا بودم، اما هیچ پیامی از جانب آنها دریافت نشد. عبدالله ابراهیمی، آرام و قرار نداشت و هر روز از پیشرفت ویزایم میپرسید و از زمان حرکتم به سمت ایران. من نیز هر روز ایمیل خود را بررسی میکردم تا شاید خبر تازهای از پولیس فتا به من برسد.
بخشهایی از پیامهای عبدالله ابراهیمی در روزهای بعد، اینگونه بود: «لالا تو در ایران در شهر اصفهان مه میایم در شهر به پیش تو اول همدگر دیدن کردیم میرویم داخل یک مسجد قران در بین میگزاریم سوگند برادری میکنیم از جانب هیچ کدام ما کدام خیانتی نباشد خاطر همه ما جمع شد هم دگر شناختیم بیا وسایل دیدن کن صحیح بود گپ خود میزنیم به مشور هم کار سودا میکنیم. ولی بشرطی مه توان به ای کار ندارم مرا زود خلاص کنی ای وسایل مه بدست تو دادم خود میدانی دگر با وسایل.»
«اقا وحید تو میتانی کل وسایل یکجا ببری فکر نمیکنم کلان است اسان نیست. اقا وحید مه داخل شهر در ترمینال برایت میاورم از او به بعد دگر خود میدانی. انها پرسان میکنن که بفهمن از کجا امد برایت میگم پیش کسی گپ باز گو نکنی ای کجا است از کی است اسم مه باشد نام مه باشد مرا در جنجال کنی مه دگر بسیار میترسم.»
چند روز بعد:
«اقا وحید مه اینجا در جنجال یکی بخاطر ای که دولت در کمین است یکی بخاطر پسر کاکایم بسیار بر مه عجله میکند مه لای منگنه گیر کردم خدا بزرگ است.»
چند روز بعدتر:
«اقا وحید دیروز جواب مه را ندادی لالا مه به شما اعتماد کردم نمیتوانم منتظر از شما بمانم الان وقت زیادی است منتظر از شما استم مه این گپ را برای نفر دیگری گفتم شما دیگر نیا.»
یکی از دوستان پیشنهاد داد تا موضوع را با وزارت خارجه افغانستان در میان بگذارم، اما دوستان دیگری گفتند که وزارت خارجه افغانستان به دلیل درگیریهای کلانی که دارد به مسایل کوچکی از این دست رسیدهگی نمیتواند. در نهایت تصمیم گرفتم تا شرح ماجرا را طی یادداشتی در روزنامه ۸صبح منتشر سازم تا شاید تعداد زیادی از هموطنانی که در دام گروههای تبهکار میافتند، از این نوع کلاهبرداریها آگاه شوند.
عدهای برایم گفتند که در ایران این نوع کلاهبرداریها خندهآور و تکراری شده و کسی فریب چنین کلاهبردارانی را نمیخورد، اما من به خوبی میدانم که در افغانستان و به ویژه در سطح روستاها و ولسوالیها، کسی با این ترفندهای کلاهبرداری آَشنا نیست و به همین منظور، زود فریب این گروهها را میخورند.
تا اکنون میلیونها افغانی با این ترفند به افغانهای زیادی آسیب رسیده است. با یک جستوجوی ساده در انترنت، به خوبی میتوان فهمید که این نوع کلاهبرداری تنها در شهر اصفهان ایران رایج نیست، بلکه شماری از شهروندان خود این کشور نیز در گذشته قربانی این نوع کلاهبرداریها شدهاند. در خبری که به تاریخ اول عقرب سال ۱۳۹۷ در سایت ایران آنلاین منتشر شده، آمده است که «اعضای یک باند که ۴ نفر بودند با تهیه یک تابوت مومیایی تقلبی آن را به مبلغ ۳۰ میلیارد ریال به فردی فروختهاند که ماموران سریعاً طی همآهنگی با مقام قضایی برای دستگیری متهمان اقدام کردند. رییس پولیس آگاهی استان اصفهان، خاطرنشان کرد: هر ۴ متهم این پرونده در یک عملیات ویژه و غافلگیرانه دستگیر و همراه پرونده تحویل مراجع قضایی شدند.»
بسیاری از هموطنان ما پس از قربانی شدن در دام چنین تبهکارانی، جرئت شکایت را نیز ندارند. تردیدی نیست که آنها عملی خلاف قانون را مرتکب میشوند و به لحاظ حقوقی، ادعای آنان، خودشان را مورد پیگرد نیز قرار میدهد.
تصاویری از چت میان من و عبدالله ابراهیمی: