یادداشت: این مقاله که در آن به نقش رسانههای افغانستان در سقوط جمهوریت و عملکرد غیر عامدانه این رسانهها در تبدیل شدن به بازوی ترورزیم پرداخته شده، در کتابی زیر نام «مجموعه مقالات کنفرانس مبارزات مدنی» از سوی اتحادیه صلصال در کشور سویدن به چاپ رسیده است.
لطفا کانال یوتیوب چهارسو را سبسکرایب کنید تا به جالبترین ویدئوهای آموزشی دسترسی داشته باشید.
رسانهها از بزرگترین دستاوردهای افغانستان پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ میلادی بودند. رسانههایی که از بدو تولد تا سقوط جمهوری، تمرین مردمسالاری، مشق دموکراسی و مأموریت تقویت آزادی بیان را به پیش بُردند و تأثیرشان بر روشنگری در افغانستان را کمتر کسی میتواند نادیده بگیرد. اما با آنهم کمیها و کاستیهای متعددی که احتمالا ناشی از نوپا بودن صنعت رسانه در افغانستان بود، در مواردی نه تنها به سود دموکراسی جوان افغانستان تمام نشد، بلکه گاها رفتار غیرحرفهای برخی از رسانهها، ضرباتی جبرانناپذیری را بر پیکرهی دموکراسی جوان افغانستان وارد کرد. البته سپردن مسؤولیت سقوط نظام جمهوری بر عهده رسانهها آنگونه که حمدالله محب، مشاور پیشین شورای امنیت ملی افغانستان بیان کرده، ناعادلانه است. سقوط نظام جمهوری در افغانستان عوامل متعددی داشت. فساد اداری، رشد افراطگرایی، عدم تعهد مدیران ارشد حکومتی، نظام متمرکز، تبعیض و در نهایت دخالت حریفان منطقهای ایالات متحده عوامل درشت و کلانی بود که نظام جمهوری در افغانستان را با مرگ نسبتا زودترس روبرو ساخت. از دید من، نقدی که بیش از هر انتقاد دیگری بر رسانههای افغانستان میتوان موجه دانست، نقش غیر عامدانهی آنها در تبدیل شدن به بازوی تروریسم در افغانستان بود.
در بین روزنامهنگاران در همه جای جهان، یک توافق نظر کلی وجود دارد. اینکه رسانهها باید بیطرف باشند و واقعیتها را آنطور که هست انعکاس دهند و در واقع، گرایشهای سیاسی و عقیدتی خود را درج اطلاعاتی که قرار است با مردم به اشتراک گذاشته شود، نسازند. اما از سویی دیگر، یکی از اصول کلیدی لیبرال دموکراسی، در قالب حکومتداری امروزی، تفکیک قوا به شاخههای مختلف است که رسانهها را به عنوان رکن چهارم دموکراسی قلمداد کرده است. مانند قوه مقننه که قوانین را وضع میکند، قوه قضاییه که قانون را تفسیر و اعمال میکند و قوه مجریه که اداره و عملیات حکومتی را انجام میدهد.
اما آیا در کشوری مانند افغانستان، جاییکه میان یک نظام دموکراتیک اما ضعیف و فاسد و یک گروه بنیادگرای مخالف دموکراسی نزاع خونینی جریان داشت، رسانهها میتوانستند مطلقا بیطرف باشند؟ آیا بیطرفی رسانهها، دموکراسی نوپای افغانستان را با خطر روبرو نمیساخت؟ آیا رسانهها میان دموکراسی و بیطرفی مجبور به انتخاب یکی از گزینهها بودند؟ آیا رسانههای افغانستان مسؤولیتی در مبارزه با تروریزم داشتند؟ و در نهایت، آیا عملکرد رسانهها به ویژه پوشش رویدادهای تروریستی در ساقط شدن نظام جمهوری در افغانستان تأثیرگذار بود؟
رسانههای افغانستان و پوشش عملیاتهای تروریستی
بقا و رشد یک جریان تروریستی علاوه بر عوامل دیگر بر تبلیغاتی که منتشر میکند وابسته است. رویدادهای غیرمنتظره و خشونتآمیزی که عموم مردم به شنیدن، دیدن و خواندن آن جذب میشوند، از اواخر دههی نود میلادی از سوی جریانهای تروریستی در جهان افزایش یافت. معمولا تروریستها برای به حداکثر رساندن تأثیر تبلیغاتی خود، حوادث دراماتیک را طراحی میکنند. با این حساب، تروریسم و ارتباطات همیشه به طور جدایی ناپذیری با یکدیگر مرتبط بودهاند و تروریستان برای دستیابی به اهداف خود، به دنبال ترویج اعمال خشونتآمیز برای مخاطبان هستند. آنها دو هدف کلی را دنبال میکنند. هدف نخستشان، ترویج افراطگرایی از طریق بازتاب و پوشش اعمال تروریستی است و هدف دوم آنها گسترش ترس در جامعه است تا مردم را مجبور به پذیرش قواعد مورد نظر خود کنند.
تروریسم به عنوان تهدید یا به کارگیری خشونت علیه شهروندان برای اهداف سیاسی، مذهبی یا ایدئولوژیک توسط افراد یا گروههایی که مایل به توجیه همه ابزارها برای رسیدن به اهداف خود هستند، تعریف میشود اما گروهها و انجمنهای سیاسی در دموکراسی راههای قانونی برای دستیابی به اهداف خود را دارند. پس اعمال تروریستی همواره تهدیدی برای اصول دموکراتیک و آزادی مطبوعات و بیان خواهد بود. در افغانستان رسانهها با آگاهی از تلاشهای تروریستها برای دستیابی به اهداف تروریستی باید از تبدیل شدن به بازوی تبلیغاتی تروریزم محافظت میشدند. یادم میآید که در سال ۲۰۱۰ میلادی یکی از تلویزیونهای خصوصی در افغانستان، حمله انتحاری به یک مقر دولتی در کابل را به صورت زنده پوشش میداد. میلیونها شهروند در خانههای خود در حال تماشای تلاشهای دولت برای مهار حمله و تلاش تروریستان برای رسیدن به اهداف تروریستی بودند. نشر زنده چنین رویدادی از سوی یک رسانه نه به حمایت از تروریستان اما به دلیل رقابت غیر حرفهای میان چند رسانه مطرح، انجام میپذیرفت.
چرا رسانههای افغانستان، علاقهمند بازتاب خشونت بودند؟
اکثر موسسان رسانهها در افغانستان، هیچ رابطه مستقیمی با ژورنالیزم نداشتند. صاحبان بسیاری از رسانهها، بازرگانانی بودند که با اهداف تجارتی به تأسیس رسانه روی آورده بودند. کسب سود از طریق رسانه مستلزم برنده شدن در یک رقابت تنگاتنک برای جذب مخاطب بود. ذوق نخست مخاطبین رسانهها در افغانستان – خبر، بازتاب رویدادها، برنامههای انتقادی و مصاحبههای چالش برانگیز بود. به همین دلیل طی بیست سال گذشته، تمام فلمهای سینمایی ساخته شده در افغانستان به تعداد انگشتان یک دست نرسیدند و یا به روایتی بهتر، حتا یک فلم سینمایی قابل وصف در افغانستان ساخته نشد. برنامههای فرهنگی، اقتصادی و آموزشی و اجتماعی نیز در افغانستان مخاطب چندانی نداشتند.
پر مخاطبترین برنامههای رادیویی و تلویزیونی در افغانستان به چهار دسته زیر بودند:
۱. اخبار و برنامههای سیاسی
۲. سخنرانیها و موعظههای دینی
۳. برنامههای تفریحی موسیقی
۴. برنامههای ورزشی به ویژه فوتبال و کریکت
اما به لحاظ آماری، میزان علاقهمندی شهروندان به اخبار و برنامههای سیاسی قابل قیاس با میزان علاقهمندی آنان به دیگر برنامههای تلویزیونی نبود. هر علاقهمند موعظه، هر شنوندهی موسیقی و هر بینندهی ورزش نیز به شنیدن خبر و تماشای برنامههای سیاسی نیز دلچسبی داشت.
رسانههای داخلی افغانستان میدانستند که انتشار اخبار، تحلیل سیاست و بازتاب رویدادهای خشونتبار، پر مخاطبترین برنامههای رادیویی، تلویزیونی و حتا نوشتاری در کشور جنگ زدهای مانند افغانستان هستند. هیچ رسانهای در میان رسانههای مطرح افغانستان، علاقهمند نبود که از رقابت در ارائه اطلاعات دست اول عقب بماند. در میان شهروندان نیز، رسانهای که بیش از دیگر رسانهها موفق به ارائه اطلاعات در اسرع وقت میشُد، رسانهی موفقتری به حساب میآمد. مدیران رسانهها به مؤسسان رسانهها پاسخگو بودند و معمولا عقب ماندن رسانههای داخلی از ارائه اطلاعات فوری برای مؤسسان رسانهها توجیهپذیر نبود، زیرا رسانهای که نمیتوانست اطلاعات را به صورت فوری و به موقع منتشر کند جایگاه رسانهایاش به عنوان یک رسانهی حرفهای از یک سو نزد مخاطبین زیر سوال میرفت و از سوی دیگر بازار تبلیغات را به عنوان رسانهای که کمتر از دیگر رسانهها سر زبانها افتاده، از دست میداد.
البته، نشر برنامههای تند انتقادی نیز در وضعیت مشابهی قرار داشت. نزد عام شهروندان افغانستان معمولا رسانهای مورد تمجید بیشتر قرار میگرفت که بیش از دیگر رسانهها، گفتوگوها و مصاحبههای انتقادی و چالشبرانگیز را تولید میکرد. طالبان تا سال ۲۰۱۰ میلادی، جنگهای چریکی را به عنوان بهترین راهبُرد جهت دستیابی به اهداف خود، انتخاب کرده بودند. اما پس از تشکیل دولت اسلامی عراق و شام «داعش» در عراق و سوریه، طالبان متوجه اهمیت تأثیرات تبلیغاتی – رسانهای در رسیدن به اهداف خود شدند. آنها با الگوگیری از سیاستهای تبلیغاتی داعش، ضمن حضور پُررنگتر در شبکههای اجتماعی، سیاست تبدیل شدن به خبر نخست در رسانهها را دنبال کردند. به گونه مثال، انجام حملات انتحاری در مراکز پرجمعیت و مسکونی در مراکز شهرها، هیچ توجیه دیگری به جز ایجاد رُعب و وحشت از طریق رسانهها و تشویق افکار عمومی به نقد عملکرد دولت نمیتوانست داشته باشد.
در کنار پوشش رویدادها، رسانهها بدون تردید مسؤولیت داشتند تا مصوونیت اجتماعی و روانی جامعه را نیز مدنظر داشته باشند. حکومت، مطابق قوانینی که پیش از ظهور مجدد طالبان ایجاد شده بود، نمیتوانست رسانهها را محدود کند و یا آنها را وادار نماید که به جای گزارشهای جنگ، از صلح گزارش دهند.
نشر صحنههای خشونت، برجستهسازی جنگ و منازعات و دامن زدن به اختلافات قومی و زبانی، علاوه بر اینکه بر ترویج خشونتها و تشکیل ذهنیتهای خشونتپرور در افغانستان کمک میکرد، به طالبان کمک کرد تا بیشتر سر زبانها بیفتند و هر روز قدرتمندتر شوند. اما در این میان رسانههای بینالمللی حرفهایتر عمل میکردند. زیرا در بیرون از افغانستان برای رعایت اصول خبرنگاری، از کار آنها نظارت صورت میگرفت. به گونهی مثال، رسانههای بینالمللی خبرهای رویدادهای افغانستان را به عنوان خبر فوری منتشر نمیکردند، در ارائه آمار و ارقام از عجله کار نمیگرفتند، اخبار سقوط ولسوالیها را بدون اطمینان نشر نمیکردند. تصاویر بسیار خشونتآمیز مانند تصاویر خونآلود را سانسور میکردند و برای حملات انتحاری از واژهی حمله تروریستی استفاده میکردند. اما وضعیت در رسانههای داخلی افغانستان متفاوت بود. در ۱۰ سال آخر حکومت جمهوری، سقوط چند ولسوالی به دست طالبان از طریق رسانهها مخابره شد که دولت افغانستان، آن را رد میکرد. این اتفاق در مورد ولسوالیهای هلمند چندبار تکرار شد. در بهترین حالت، رسانهها گاهی به نقل از طالبان خبر سقوط ولسوالیها را نشر میکردند. آنها در ادامه خبر تأکید میکردند که دولت افغانستان تا اکنون در این زمینه واکنشی نشان نداده است، یکی – دو روز بعد از نشر این خبر، ولسوالی متذکره به دلیل بار تبلیغاتیای که به سود طالبان ایجاد شده بود، سقوط میکرد.
متأسفانه، آزادی بیان، مسیر تبلیغات را برای تروریستها هموار میسازد. آنها برای آگاه کردن مردم در مورد عملیات و اهدافشان به آزادی بیان نیاز دارند. در واقع، آزادی بیان بهترین عرصه برای کسانی است که میخواهند با روشهای خشونتآمیز به اهداف خود برسند. رسانهها به همین دلیل متهم شدهاند که بهترین دوست تروریستها هستند. والتر لاکور – مورخ، روزنامهنگار و مفسر سیاسی امریکایی توضیح میدهد که اگر تروریزم در عمل انجام میشود، موفقیت یک کارزار تروریستی به طور قطعی به میزان تبلیغاتی که منتشر میکند بستگی دارد. او باور دارد که اقدام تروریستی به خودی خود چیزی نیست و تبلیغات است که تروریستان را به اهدافشان نزدیک میسازد. او تا آنجا پیش میرود که استدلال میکند تروریستها وجود خود را مدیون رسانهها در جوامع لیبرال هستند. رسانهها به تروریستها کمک میکنند تا یک درام هولناک را تنظیم کنند که در آن تروریستها و قربانیان آنها بازیگران اصلی هستند و منظرهای از تنش و عذاب و وحشت ایجاد میکنند.
مردم و اهالی خبر و کارشناسان رسانهای عقیده دارند، کسانی که نامشان تیتر خبرها میشود، قدرت دارند. قرار گرفتن نام فرد در صدر اخبار یک دستاورد سیاسی بزرگ برای طالبان در افغانستان بود.
رسانههای افغانستان باید چه میکردند؟
پس رسانهها در افغانستان باید چه میکردند؟ آیا باید اخبار مربوط به طالبان را نشر نمیکردند؟ آیا باید دست به سانسور اطلاعات جنگ در افغانستان میزدند؟
از دید من، روزنامهنگاران از نظر اخلاقی موظفند از اصطلاحاتی که در گزارشهای خود استفاده میکنند آگاه باشند. یک سازمان تروریستی، «یک ارتش» نیست. افرادی که قتل میکنند «دانشجو»، «سرباز» و «مبارز آزادی» نیستند. کشتار غیرنظامیان بیگناهی که در معابر عمومی در افغانستان کشته میشدند، باید با روشی گزارش میشد که افکار عمومی را متوجه عملکرد اشتباه طالبان میساخت. تلویزیون خصوصی طلوع و یکی دو رسانهی دیگر، در دو سال آخر جمهوریت، به این باور رسیده بودند که باید تأثیرات منفی حملات انتحاری بر زندگی غیرنظامیان را گزارش کنند. این رسانهها پس از انجام هر حملهای که منجر به جان باختن غیر نظامیان میشد با فرستادن خبرنگاران خود به خانههای قربانیان یا محل تدفین قربانیان، گزارشهای تأثُربرانگیری را تهیه میکردند. همین گزارشها و نوع برخورد رسانهای با حملات انتحاری، باعث شد که شمار انجام حملات انتحاری در پایتخت افغانستان کاهش یابد یا دستکم انجام حملات انتحاری در مناطقی که غیرنظامیان آسيب میدیدند به حداقل برسد.
بین پوشش اخبار و فراهم کردن بستر تبلیغاتی مساوی برای تروریستها تفاوت وجود دارد. روایت عینی رویدادهای تروریستی، خیانت به اخلاق ژورنالیستی است. تروریستها به خاطر وحشیگری خود مستحق هیچ جایزهای نیستند. نشر روایتهای عینی اخبار تروریستی، جایزه رسانهها به تروریستها تلقی میشود.
مصاحبه خبرنگاران با اعضای گروه طالبان در حالی که اقدامات تروریستی در جریان بود نیز کار نامناسبی بود. این نوع مصاحبه بارها در جریان اقدامات تروریستی طولانی مدت مانند حملات انتحاری با سخنگویان طالبان در رسانههای افغانستان انجام میشُد. مصاحبه در چنین شرایطی پاداشی مستقیم برای اقدام خاص تروریستی در حال انجام بود و میتوانست در تلاشها برای حل بحران دخالت کند. علاوه بر این، چنین مصاحبههایی اغلب، منظرهی رویداد را افزایش میدادند، ترس را گسترش میدادند، تلاش برای مهار رویداد را مختل میساختند و بستری ساختگی برای بیان دیدگاههای گروه طالبان فراهم میکردند.
در پهلوی همهی این موارد، نرخ ارزان کار روزنامهنگاری در افغانستان باعث شده بود که خبرنگاران حرفهای از کار در رسانههای داخلی خودداری کنند. خبرنگاران غیرحرفهای، عملکرد غیر حرفهای داشتند. عملکرد غیر حرفهای در رسانهها مطلقا به ضرر دموکراسی و آزادی بیان بود. خبرنگاران غیر حرفهای با باریکیهای کار روزنامهنگاری آشنا نبودند. آنها تصور میکردند که روزنامهنگاری و اطلاعرسانی به نقد عملکرد دولت و بیان رُخدادهای جنگ خلاصه میشود. گاهی برخی از خبرنگاران در برخی از رسانهها حتا سواد کافی برای نوشتن یک روایت را نداشتند.
حملات تروریستی هیچگاه، منحصر به افغانستان نبوده است. هرچند هیچ کشوری به پیمانه این کشور به لحاظ آماری طی دو دهه گذشته، شاهد چنین حملاتی نبوده است. در بسیاری از کشورها با وصف آنکه در جایگاه بهتری نسبت به افغانستان در ردهبندی آزادی بیان حضور داشتند اما در زمینه مخابره اخبار تروریستی محدودیتهایی وجود دارد. به گونهی مثال، روزنامهنگاران و مردم در صورت گرفتن عکس یا فلم از یک حمله تروریستی یا ارسال پیامهای متنی یا صوتی در مورد عملیات پولیس علیه تروریستان در سنگاپور، تا دو سال زندان یا جریمه ۲۰۰۰۰ دالری محکوم خواهند شد.
به هر حال در پهلوی دهها دلیل دیگر که بر مقبولیت طالبان و قدرتمند شدن این گروه طی دو دههی گذشته کمک کرد، عملکرد غیر حرفهای رسانهها نیز یکی از عوامل موثر به حساب میآمد.
وحید پیمان
سید رامین سادات
2022-09-27خیلی عالی پیمان صاحب