همهی ما داستانهای زیبا و روایتهای متفاوتی از عشق زنان و مردانی در گذر تاریخ به یکدیگر را شنیدهایم. روایتهایی که اکنون ثبت تاریخ شدهاند، مانند داستان لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، خسرو و شیرین، وامق و عذرا، رستم و تهمینه و خلاصه، شماری دیگر که میزانِ احساسِ تعلقِ خاطرشان به یکدیگر را نمیتوان با مقیاسهای سایر زوجها و بر طبق استانداردهای بشری، سنجش کرد.
نویسنده: وحید پیمان
لطفا کانال یوتیوب چهارسو را سبسکرایب کنید تا به جالبترین ویدئوهای آموزشی دسترسی داشته باشید.
[ملودی «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» با صدای مرحوم استاد جلیلاحمد دلآهنگ آوازخوان مشهور هرات
حالا چرا
ظاهرا عشاق داستانهای قدیمی، عشق را با کمیت و کیفیتهای فرازمینی و اساطیری تجربه کردهاند و شاید همین است که نام و شرح دلدادگیشان، فراتر از مرزهای مملکت خود و نیز فراتر از زمان خود رفته و نامهایشان در زمرهی عشاق نامدار، نه تنها بر تارک تاریخ و در خاطر انسان، که در افسانهها و سرودهها ثبت شده و تصویر و داستانهایشان در نقش دفینهها شده است.
اما آیا در عصر ما نیز اتفاقهای از این دست افتاده و یا میاٌفتد؟ ما هنوز در مورد عشق لیلی و مجنون و سایر عشاق، به درستی نمیدانیم که اگر در آن عصر، رادیو – تلویزیون، روزنامه و مصاحبه میبود، چه زوایای پنهانی از این عاشق و معشوقها را امروز شنیده بودیم. باور من این است که مردم به قصههای دراماتیک، علاقهی وافری دارند و به همین دلیل ممکن است، در بسیاری از روایتها، حاشیههای غیر واقعیای وجود داشته باشد که در گذار تاریخ از بدنه قصهها کم شده یا به آن افزوده شده است.
آیا استاد شهریار عاشق شده بود؟
شاید روایت عشق استاد شهریار، شاعر معروف ایرانی به ثریا ابراهیمی را کموبیش شنیده باشید. عشقی که بزرگترین تفاوتش با روایتهای اساطیری، یکطرفه بودنش است. به این معنا که روایتی از عشق ثریا به شهریار در هیچ منبعی ذکر نشده است. اما شاید محدودیتهای موجود برای زنان شرقی – اجازه نداده تا ناگفتههای پنهانی از یک عشق دو طرفه، اشکار شود.
هر چند در سالهای اخیر، عدهای از دوستان استاد شهریار، روایت عشق شهریار و ثریا را «بزرگنمایی راویان» عنوان کردهاند، اما عدهای با استناد بر اشعار و حتا اتفاقات زیادی که در زندگی خصوصی مرحوم شهریار میاُفتد، عشق شهریار به ثریا را واقعی، حقیقی و پرسوز میخوانند.
«محمد حسین بهجت تبریزی» که بعدا به شهریار مشهور شد، جوانی باهوش بود که در «دارالفنون» آن زمان تهران در ایران رشتهی طب را میخواند. اما دسـت روزگار سـاز دیگری برایش کوك کرده بود. شخصا برای یافتن پاسخی به این سوال که آیا استاد شهریار واقعا عاشق ثریا بوده است یا خیر، مطالب متعددی را مطالعه کردم و مصاحبههای زیادی را شنیدم و به این نتیجه رسیدم که استاد شهریار قطعا عاشق بوده اما موجودیت فردی به اسم ثریا به عنوان معشوقه استاد شهریار در هالهای از بهام است. اما همچنان وزنه به سود موجودیت شخصی با نام حقیقی ثریا و نام مستعار پری، سنگینی دارد. هیچ تصویری از ثریا یا پری وجود ندارد و در انترنت تصاویر جعلی زیادی به او نسبت داده شده است.
خانوادهی استاد شهریار که اکنون در تبریز زندگی میکنند نیز در هر مصاحبهای که تا اکنون انجام دادهاند، هرگز اشارهای به روایت عشق شهریار و ثریا نداشتهاند. شبیه اینکه گویا هیچ اتفاقی نیفتاده است و دوستان استاد شهریار که برخی از انان اکنون نیز در قید حیات هستند، هرزگاهی این روایتها را «بزرگنمایی دراماتیک» عنوان میکنند.
اما واقعیت این است که با وصف آنکه استاد شهریار در عصر انقلاب صنعتی و پیشرفتهای بشری زندگی کرده، اما بسیاری از اسرار زندگی او نا گفته مانده و به عنوان راز، باقی مانده است. زیرا ظاهرا خود استاد شهریار نیز هیچ علاقهای بازگو کردن واقعیتهای زندگیاش نداشته است. به این معنا که شهریار درباره مسائل شخصی خود اهل استنکاف و کتمان بوده، چنانکه در شعری میگوید:
چه اصراری که اسرارم بدانی
اگر سِرّ است، پرسیدن ندارد
مرا بگذار و شعرم خوان که شاعر
شنیدن دارد و دیدن ندارد
به هر حال، عادت بشر، همین است. سَرک کشیدن به زندگی خصوصی افراد، به ویژه کسانی مانند استاد شهریار که دارای شهرت و آوازهی بالایی هستند، غیر منتظره نیست. زمانیکه میگویند، عشق بود که شهریار طبیب را شاعر ساخت، اینجاست که شور سرَک کشیدن به زندگی خصوصی استاد شهریار، افزایش مییابد. طبیعی است که شعر معروف «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» هر خوانندهای را مجذوب خودش میسازد و وقتی زندگی عاشقانه شاعر، پر از ابهام است، مخاطب برای درک واقعیتها مجبور میشود تا به زندگی خصوصی استاد شهریار، آنهم پس از گذشت چهار دهه از مرگش، باز هم سرَک بکشد.
بر اساس روایتهایی که به گونهی زیاد دست به دست شده، داستان عشق شهریار به ثریا اینگونه است:
استاد شهریار با نام « سید محمدحسین بهجت تبریزی» پس از پایان دوران تحصیلی لیسه که در ایران «دوران راهنمایی» میگویند در سال 1300 از زادگاهش تبریز، رهسپار تهران میشود و تحصیلات خود را در مدرسه دارالفنون الی سه سال دیگر تا سال ۱۳۰۳ و پس از آن در رشته پزشکی ادامه میدهد.
شهریار جوان در همان ابتدای تحصیل خود در رشته پزشکی و روزی که همراه با استاد صبا و استاد ملک الشعراء در مغازهای نشسته بودند و آتش بازی را تماشا می کردند، چشمش به دختری بلند قد و زیبا میاُفتد که با شور و شوق، او نیز آتش بازی را تماشا میکرد. استاد شهریار با یک نگاه عاشق و دلبستهی دختر جوان میشود. در واقع، شهریار در ماههای آخر تحصیل، پایش در گل عشقی نافرجام فرو میرود و دختری به نام پری یا ثریا که دست بی رحم تقدیر شرنگ جدایی را به کامشان ریخت و پدر دختر او را به عقد مرد دیگری در آورد. ثریا دختر یک افسر ارتش ایران در زمان پادشاهی محمد رضا شاه بود، اما شهریار در اشعارش همیشه او را «پری» نامیده است.
روایتی وجود دارد که آشنایی شاعر جوان با «پری» یا «ثریا» در روز اتشبازی و در منطقهی پامنار تهران، منجر به دیدارهایی میان شهریار با والدین ثریا میشود و سرانجام دوستی بین این دو جوان و نامزدی میشود. اما پس از گذشت چند ماه، شهریار متوجه تغییر رفتار ثریا میشود. ثریا و شهریار که هر چند روز با یکدیگر ملاقات داشتند، پس از مدتی فاصلهی این دیدار زیاد میشود. این رفتار ثریا در واقع ناشی از فشار یک خواستگار حکومتی است. خواستگار دیگر ثریا فردی است به اسم «چراغعلی سالار حشمت» پسر عموی رضا شاه پادشاه ایران. بنابراین ثریا مجبور به ازدواج با او میشود.
برخی میگویند که استاد در همین زمان که هنوز شش ماه به پایان تحصیلاتش در رشتهی طب مانده، درس را نیمه تمام رها میکند اما به نظر میرسد که این روایت، یک روایت واقعی نیست، بلکه استاد شهریار، درس پزشکی را تمام میکند، اما چون کار پزشکی را دوست ندارد، از ادامه کار در این رشته، انصراف میدهد. (این روایت که شهریار، پزشکی را به پایان میرساند به احتمال قوی، درستتر از روایتی است که گویا او شش ماه مانده به پایان تحصیلاتش، آن را نیمه تمام رها می کند. بسیاری از دوستان نزدیک استاد شهریار، این موضوع را تأئید کردهاند)
در هر حال، استاد شهریار تا سن 47 سالگی مجرد میماند. در واقع، عشق او به ثریا، اجازه نمیدهد تا سالها او به عشق دیگری فکر کند. استاد شهریار اما عشق به ثریا را فراموش نمیکند، مدام به او فکر میکند تا آنجا که میگویند که استاد شهریار را عشقش به ثریا، شاعر ساخت. شاید اگر عشق به ثریا نمیبود، مشهورترین شاعر معاصر و همدوران ما در زبان پارسی – کسی به اسم سید محمد حسین شهریار، نمیبود.
استاد پس از سالها دوری از عشقش ثریا، روزی برای تفریح در یک پارک سرسبز در منطقه میگون تهران، در روز سیزدهم نوروز «سیزده بدر» به گونه اتفاقی، با معشوقه دوران جوانیاش روبرو میشود که با همسری ثروتمند و بچهای در بغلش به پارک آمده است، ثریا نیز او را میبیند. ثریا و استاد شهریار به یکدیگر نگاه میکنند اما سر هیچ صحبتی باز نمیشود.
طاقت استاد سر میرود و او این شعر را میسراید:
ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ
ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ
ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ
ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ
ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ
ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ
در هر صورت، شهریار تا سالها – عشقش ثریا را نمیبیند. او در نهایت در 47 سالگی تن به ازدواج میدهد. شهریار در سال 1332 با نوه ی عمه ی خود، عزیزه عبدالخالقی که معلم مکتب ابتدایی بود ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. ولی به سرودن شعر، کماکان ادامه داد.
روایت شعر معروف «آمدی جانم به قربانت چرا» از این قرار است:
شهریار در اواخر عمر خود به هنگامی که در بیمارستان بستری بود و پزشکان او را جواب داده بودند. دوستان و آشنایان شهریار از معشوقه شهریار که حالا پیرزنی بود میخواهند به دیدار او برود. هنگامی که پریِ شعرهای شهریار به بیمارستان میرود شهریار خواب است اما صدام گامهای اورا میشنود وقتی که ثریا را ملاقات میکند، در نهایت ساعاتی بعد، این شعر را برایش میسراید. شعری که حالا به یکی از شاهکارهای ادبیات پارسی بدل شده است.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چراوه که با این عمرهای کوته و بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین، جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چراآسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرادر خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چراشهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر
زین سفر راه قیامت میرود تنها چرا
شهریار شاعری شیدا و عاشق بود بهترین غزلهای عاشقانه را سروده تنها شاعری است که به عشق بها داده و حرمت و قداست عشق را معنی کرده چراغ راه خیلیها بوده است.
اکنون شعر معروف، توسط بسیاری از خوانندگان ایران و افغانستان به ملودیهای زیبای بدل شده است. از جمله مرحوم استاد بنان هنرمند بنام ایرانی، استاد ناشناس غزلخوان متبحر افغانستان و مرحوم استاد جلیلاحمد دلآهنگ، آواز خان شناخته شدهی هراتی که در این میان، من علاقهی شدیدی به آهنگی با این شعر استاد جلیلاحمد دلآهنگ خوانده شده است دارم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا (با صدای استاد جلیلاحمد دلآهنگ)
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا (با صدای استاد ناشناس)
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا (با صدای استاد بنان)
اسماعیل آزاد
2022-02-12عالی بود
علی
2022-02-12سلام.زمان دقیق سروده شدن شعر آمدی جانم به قربانت کی بوده است؟استاد بنان این شعر را دهه50 خوانده اند و در سال 64 فوت شده اند، در حالیکه استاد شهریار در سال 67 فوت شده اند.به نظر می رسد زمان سروده شدن این شعر اشتباه ذکر شده است.
ندا
2022-02-12بله درسته این روایت کاملا متفاوت از روایتی ست که در یوتوب ذکر میکنند اونجا میگه که استاد بخاطر دور ماندن از ثریا به مشهد تبعید میشود بخاط همین نمیتواند به پزشکی ادامه دهد بعد سالها بعد برکناری رضاشاه به تهران برمیگردد و ثریا را میبیند ولی ثریا همان سال بخاطر سرطان فوت میکند
تمیم کاکر
2022-02-12عالی! استاد جلیل احمد بسیار زیبا سروده اند.
وحید پیمان
2022-02-12روحشان شاد.
حفیظ احمدی از افغانستان
2022-02-12این شعر استاد شهریار را احمد ولی نیز در سالهای اخیر خوانده است.
اما تعجب میکنم که چه شد شعری به این زیبایی از چشم شادروان احمد ظاهر دور ماند حالانکه مرحوم احمد ظاهر شکارچی اشعار ناب بود.
وحید پیمان
2022-02-12حقیقتا به نکتۀ جالبی اشاره کردید که فکر نکرده بودم من تا بخال به این