عشق – دریا، شعری از من

عشق – دریا

مـی وزد از آنطـــــرفتر بادهــــــا

از دل دریــــا رســــد فریاد هــــا

هـــــر که آواز دل دریا شنــــــید

بهـترین آوای این دنیا شنـــــید

روی موج آب دریا ، خـواب شو

یا برای خــــواب دریا ، آب شو

آب دریا ، اشک فرهاد است و بس

مــوج دریا ، آه و فریاد است و بس

ما به دریا ، آتشـــــی افروخـــتیم

ایدریغ ! از آتشش خود سوختیم

سقــــف دریا را چراغان کرده ایم

آرزوی ابــــــــر و بـــاران کـرده ایم

هــــــر که اینک دل به دریا میزند

روی قلــــــب عاشقی ، پا میزند

                 ***

ماهـــــــــی از آزار ما پرواز کـــرد

عــــــقده دیرینه اش را باز کـــرد

هر که ماهی را گرفت ، او قاتل است

صید ماهی ، تا قیـــامت باطل است

کشتی غفلت خطر دارد ، بیا

مــــــــوج دریا ها اثر دارد ، بیا

قــــــــطره ما همــــت دریا دلیست

زندگیمان ، حاصل بی حاصلیست

زندگی صد پیچ و خم دارد ، پسر

زندگی شادی و غــم دارد ، پسر

قــــطره ، قطره مهربانی ، چاره است

پیش خوبان ، هـــمزبانی چاره است

چاره یعنی با شما تنها شدن

عاشـــــــــق دیرینه دریا شدن

با تو بـودن چاره درد من است

درد من مزد عملکرد من است

من میان انبــــــه مردم شدم

در میان خیل مردم ، گم شدم

گم شــــدن افسانه مجنون هاست

غوطه خوردن در میان خون هاست

                 ***

دوستی یعنی ، فدایت میشوم

کشتی من ! ناخــــدایت میشوم

صحبت از عشق است ، از دریا بود

صحبــــتی از سـرنوشـــــــت ما بود

عشق ، دریا ، یعنی دنیای دگر

رشته ای در ریشـــــــــه آب گهر

عشق ، دریا ، یعنی دریایی سراب

تا رسیـــــــــــدن در  جـــــــوار آفتاب

عشق ، دریا ، یعنی بیدارند و بس

ســـــــالها با هــــم گرفتارند و بس

عشق ، دریا ، یعنی دل دادن به هم

غــــــــوطه خوردن در میان رنج و غم

پاسخی بدهید