زندگی مانند رودخانهای جاری است كه میرود و به پشت سرش نگاهی نمیاندازد. هر مقدار كه میرود دیگر بر نمیگردد. هر مقدار به سن ما افزوده میشود از عمر ما كاسته میشود. البته فراموش نکنیم که زندگی همه انسانها در همهجای جهان همسان نیست.
زندگی یک شهروند افغانستان مانند زندگی یک شهروند اروپایی و یا امریکایی و حتا بسیاری از کشورهای آسیایی هم نیست. روایت زندگی یک شهروند افغانستان ممکن است بر خلاف زندگی دیگر شهروندان جهان، پر از رویدادهای غمانگیز باشد. افغانستان سرزمین روایتهای تلخ است. فرقی ندارد که در چه شرایط مالی زندگی میکند. بازرگانان و صاحبان دارایی و قدرت هم خاطرات تلخی دارند. بازرگانانی که ربوده شدند، صاحبان قدرتی که همهی اعضای خانواده خود را از دست دادند و سرمایهدارانی که مجبور شدند سرمایههای خود را در بیرون از افغانستان بهکار بیندازند.
تاریخ در افغانستان را هر روز میتوان نوشت. شما هرگز نمیتوانید در کشورهای اروپایی برای هر روز آن روایتی در تاریخ درج کنید، اما اینجا در افغانستان هر روز زندگی ما روایت تازهای دارد. عامل اساسی ایجاد این همه روایتهای تلخ، بیتردید دوام جنگ است اما نباید فراموش کنیم که عامل همه اتفاقات روزمره زندگی زنان و مردان در افغانستان به تنهایی جنگ نیز نبوده است. من در سالهای زیادی که در مطبوعات کار میکردم به همان پیمانهای که با قربانیان جنگ روبرو میشدم به همان پیمانه و در مواردی حتا بیش با قربانیانی روبرو میشدم که بر اثر اختلافات خانوادگی، نبود سواد و دانش کافی در جامعه و یا بر اثر باورهای اجتماعی وحشتناک قربانی میشدند. نخستین گزارشی از این دست را در سال ۱۳۹۳ خورشیدی برای روزنامه اتفاق اسلام نوشته بودم. تردیدی ندارم که در آرشیف این روزنامه میتوان جستوجویش کرد اما در حال حاضر از داشتن آن گزارش محروم هستم و نیز آن گزارش مربوط به دههای نیست که روایتهایش درج این کتاب خواهد شد. آن قصه، یکی از قصههای دردآوری بود که در زندگی خود با آن روبرو شده بودم. مردی بر اثر جنگ و آتشسوزی در مسیر هرات – قندهار جان باخته بود. جسدش را گویا به هرات آوردند، در هرات متوجه شدند که این جسد مربوط به فرد دیگری است. خیلی خوشحال شدند که جسد متعلق به عضو خانواده آنها نیست و دوباره به قندهار رفتند. در قندهار متوجه شدند که جسد عضو خانواده شان با جسد سوخته فرد دیگری تبدیل شده است. با روایتهای از این دست به وفور در افغانستان میتوان برخورد. قصهی تلخ جوانی که خانوادهاش، برایش سالها پیش مراسم فاتحهخوانی برگزار کرده بودند را حتمن در این کتاب بخوانید. من زمانی که از او به صورت اتفاقی ویدئویی در هرات ثبت میکردم، خانوادهاش در بغلان به من تماس گرفتند و فرزند خود را بعد از سالها به بغلان بردند. مثل کسی که بعد از مردن، دوباره زنده شده باشد.
لطفا کانال یوتیوب چهارسو را سبسکرایب کنید تا به جالبترین ویدئوهای آموزشی دسترسی داشته باشید.
به گونه مثال شما در همین کتاب با سرگذشت زنی روبرو میشوید که در زمان نوشتن آن گزارش، ۴۸ سال بود از خانواده خود بیخبر مانده بود. من آن قضیه را هنوز تعقیب میکنم، آن بانو حالا ۵۳ سال میشود که حتا کوچکترین اثری از اعضای خانواده خود نتوانسته پیدا کند. بعدا خبر شدم که برخی بازماندههای او حاضر نشدهاند که خود را معرفی کنند. آنها به دلیل ضعف اقتصادی هیچ علاقهمندی به ایجاد روابط با عضو گم شده خانواده خود ندارند.
انسان تاریخ را آیینهای میبیند که تصویر هزاران سال سرگذشت پرکشاکش حیات، اندیشه و تحول را به او نشان می دهد، در افغانستان برای روایت برخی از رویدادهای تاریخی نیاز به گذشت چند سده و یا دهها سال ندارید. یک دهه زندگی در جوانی و یا کهنسالی در این سرزمین کافی است تا نگفتههای زیادی را به چشم ببینیم و سپس روایت کنیم. به همین ترتیب داستان زندگی مادر عبدالغنی و یا روایت زندگی مردی که سالها بیگناه زندانی بود. یا داستان مرسانایی که در کودکی مادرش را بر اثر حمله انتحاری از دست داد و روایتهای مشابه زیادی – دردآورترین صحنهها را در طول این سالها در افغانستان رقم زدند. من با شماری از قربانیان جنگ در افغانستان همیشه در تماس بودم. این روایتها را طی این سالها نوشته بودم و شمار زیادی از آنها در روزنامههای کشور به ویژه روزنامه ۸صبح نشر شده است. از سال ۱۳۸۳ تا اکنون مینویسم. تمام این مدت را در کار روزنامهنگاری به سر بردهام. بسیاری از نوشتههایم به صورت پراکنده نشر شدهاند. برخی از این نوشتهها، سلسله گزارشهاییاند که بر اساس نیاز زمان نگاشته شدهاند. برخی دیگر از این نوشتهها، رشته گزارشهاییاند که تأثیرات قابل وصفی را در ساختار سیاسی – اجتماعی جامعه بهجا گذاشتهاند.
به هر ترتیب تصمیم گرفتم تا چند گزارش بسیار تأثیرگذاری که طی این مدت نوشتم را در قالب یک کتاب ارائه دهم. در این کتاب، همه گزارشهایی که در این مدت نوشتهام، درج نشدهاند. در واقع، این کتاب، کلکسیون کوچکی است از یک تعداد نوشتهها و گزارشهایی که مطالعهشان به شدت وابسته به یک زمان مشخص نیست و نبوده است.
فصل نخست این کتاب، روایتهایی است که ممکن است مطالعهشان اندکی ناراحت کننده باشد. فصلی که زندگی تلخ شماری از شهروندان ما را روایت میکند. راستی ناگفته نماند که همه این روایتها بخش بسیار – بسیار کوچکی از اتفاقاتی است که همه روزه در افغانستان افتاده است و من به صدها هزار رویداد دیگر دسترسی نداشتهام. بدون تردید قفسههای محاکم و نهادهای حقوق بشری در افغانستان مملو از روایتهایی است که هر کدامشان، یک کتاب حرف برای گفتن دارند.
فصل دوم این کتاب را سفرنامههایم تشکیل میدهد. من در زمانی که کار مطبوعاتی میکردم به دلایل کاری سفرهای زیادی به داخل و بیرون از افغانستان انجام دادم. برخی از این سفرها با مقامات افغانستان بوده است. در افغانستان سفرنامهنویسی آنقدر معمول نشده است. شاید تعداد کسانی که سفرنامه نوشتهاند، شمارشان از انگشتان دو دست هم کمتر باشد. من سفرنامههای زیادی را خواندم. از هیچ متنی به اندازه مطالعه سفرنامه لذت نمیبرم. این سفرنامهها هر چند مشکلات خود را دارند و مطالعه آنها خالی از لطف نخواهد بود.
پیمان – زمستان ۱۳۹۹
دانلود