مجموعه روایت های افغانستان – دیوارهای کابل

هر کسی که به کابل سفر نموده باشد حتماً دیوارهای پهن و قدیمی را که مانند یک اژدهای طویل در بالای کوهی بنام شیردروازه افتاده، دیده است. این دیوار ها که به گمان اغلب صد سال پیش از ظهور اسلاماعمار شده اند از پل آرتل شروع و از آنجا بسوی بالا حصار امتداد یافته اند. گرچه قسمت های بزرگ این دیوار تاریخی اکنون از بین رفته است ولی هنوز هم بقایای آن تا امتداد تپۀ باالحصار قسماً به چشم می خورد. در ساختمان این دیوار از سنگ، خشت خام و گل پخته کار گرفته شده است. مورخین به این باور اند که قدامت تاریخی این دیوار به دورۀ یفتلی ها می رسد. در آن زمان پادشاهی بنام “زنبورک شاه” درین منطقه حکمراوایی میکرد که کابل پایتخت سلطنت او بود. تاکنون هم یک قسمت از کوه بنام او یعنی “کوه زنبورک” یاد می شود. شاه مذکور هدایت داد تا برای محافظت از شهر از شر حمالت خارجی دیواری مستحکمی در دورادور آن اعمار گردد. او همچنان هدایت داد تا دو دروازۀ بزرگ برای دخول و خروج به شهر اعمار گردد که یکی آن در قسمت غرب شهر کابل در ناحیه ای که اکنون بنام دهمزنگ یاد میگردد و دیگر آن در قسمت جنوب شرقی شهر در محلی که اکنون بنام بالاحصار یاد میگردد اعمار گردند. به اساس روایات تاریخی و افسانه های قدیمی شهر کابل زنبورک شاه یک پادشاه ظالم و خونخواری بود که در ظلم و بیداد نام داشت. این دیوار هم نشانۀ از ظلم و بیدادگری او می باشد زیرا او با بکار بردن زور و جبر هزاران مردان و جوانان را محبور می ساخت تا بصورت بیگار در اعمار این دیوار کار نمایند. او کارفرمایان خشن و بی رحم را در راس آنها قرار داده بود تا از آنها مراقبت نمایند. می گویند که کسانی که بنا بر ضعف و ناتوانی و یا پیری نمی توانستند کار نمایند به حکم پادشاه در زیر دیوار زنده به گور می شدند و خروارهای خاک و گل باالی آنها انداخته می شد. به همین اساس هزاران نفر در پای این دیوار زنده به گور شده اند. با این همه جبر و فشار آن شاه ظالم و سفاک نتوانست کار این دیوار را تکمیل نماید و خود نیز مانند هزاران نفری که به حکم او در پای دیوار زنده دفن 01 شده بود در همانجا کشته شده و زیر خاک شد. دیوار در حال تکمیل شدن بود و پادشاه مثل هر وقت حکم نمود تا مردم در کار اعمار دیوار حاضر شوند. همه مردم از ترس به کار حاضر شدند و برای اینکه در زیر دیوار زنده بگور نشوند سرسختانه کار می نمودند. می گویند که جوانی بود که نامزد بود و می خواست عروسی نماید ولی جرأت آنرا نداشت تا رخصت اخذ نماید. نامزد آن جوان او را تشویق می نمود تا ازین فرمان شاه سرپیچی نماید ولی او از ترس حاضر نبود تا به این کار تن دهد. در نهایت روزی نامزد آن جوان نیز تصمیم گرفت تا در میان کارگران رفته و مصروف کار شود. او بهانۀ نمود که، ‘برادرش مریض است و نمی تواند به کار حاضر گردد بناً او آمده است تا به عوض او کار کند.’ عروس جوان با دلگرمی در کنار سایر کارگران مصروف کار شده و در امر خشت بردن، آب آوردن و حتی سنگ دادن و گل دادن مردان را کمک می نمود. مگر او در دل تصمیم دیگری داشت و می خواست در موقع آن آنرا عملی سازد. در همان روز زنبورک شاه طبق معمول به محل کار آمد تا از چگونگی پیشرفت کار دیوار دیدن نماید. او با نهایت تعجب زن جوانی را دید که در کنار مردان مصروف کار است. وقتی چشم دختر به 01 پادشاه افتاد فوراً چادر خود را بروی خود کشیده و صورت خود را از پادشاه پنهان کرد. شاه با تعجب سوال نمود: “چرا از سایر مردان صورت خود را نمی پوشانیدی که با دیدن من فوراً چادرت را بروی خود کشیدی؟” زن در جواب گفت: “من درین جا به جز از شخص عالیجناب دیگر هیچ مردی را نمی بینم.” شاه باز هم تعجب نموده و پرسید: “مگر این همه افرادی که اینجا کار می کنند مرد نیستند؟” زن در جواب گفت: “نخیر! اگر آنها مرد می بودند این همه جور و ظلم ترا تحمل نمی کردند.” این را بگفت و سپس سنگ بزرگی را که در دست داشت به سینۀ شاه زده او را نقش بر زمین ساخت. هزاران کارگری که شاهد این صحنه بودند تحت تاثیر سخنان عروس جوان قرار گرفته و احساسات شان تحریک شد. آنها فوراً به کارفرمایان ظالم شان حمله نموده و همه را از پا در آورده و در پای همان دیوار دفن نمودند. بعداً به صورت دسته جمعی بسوی قصر شاهی یورش برده و تمام سپاه و امیران جابر شاه را از پا در آوردند و خود را از شر آنها برای همیش نجات دادند. 01 این روایت در کتاب های مختلف و توسط راویان مختلف به گونه های مختلف آمده است. در برخی دیگر از روایات آمده است که این دختر با شهامت قرار بود با جوانی عروسی نماید. در روز مراسم عروسی او سپاهیان شاه آمدند تا شوهرش را به بیگار ببرند. او نیز با شوهرش همراه گردید تا با او یکجا در کار اعمار دیوار سهم بگیرد ولی در دل پالن دیگر داشت و همان بود که با مقابل شدن با شاه سفاک بعد از مختصر گفتگو سنگی را به سینۀ او می کوبد و او را از اسپش به زمین می افگند و بعد مردم او و کارفرمایان ظالمش را در زیر دیوار گور نموده و خود را از شر آنها خالص می نمایند. فاصل دانشمند پوهاند پروفیسر دکتور رسول رهین پژوهشگر نامور کشور درین مورد نیز تحقیقی انجام داده . آنرا چنین بازتاب میدارد: “یکی از روایات این است که می گویند: پادشاهی ظالمی برای اعمار دیوار های کوه آسه ماهی و شیر دروازه و باالحصار به همه سکنۀ شهر امر داد تا به نوبت از هر خانه یک نفر به قسم بیگار برای رساندن گل و سنگ و آب در قلل کوه بیگار گرفته شوند تا مواد ساختمانی را برسانند. هرگاه شخصی از خانواده یی در روز نوبت حاضر نمی شد پادشاه ظالم آن شخص را به جبر حاضر کرده و در دیوار کوه زنده می گذاشت و باالی او دیوار میکرد. روزی از روز ها در جملۀ دیگران نوبت به خانه ای رسید که در آن تنها یک پیر مرد سالخورده و لاغر اندام با یگانه دختر جوانش زنده گی داشتند. سپاهیان پادشاه میخواستند که پیرمرد سالخورده را به بیگاری ببرند. وقتی دختر دید که پدر پیرش توان حرکت کردن و کار را ندارد و سپاهیان او را به زور سر نیزه می برند ناچار به جای پدر خود برای کار باالی سر کوه رفت و به زحمت زیاد خود را به قلۀ کوه رساند و در صف بیگاران قرار گرفت و مشغول سنگ دادن شد. از قضا در همان روز پادشاه ظالم برای دیدن جریان کار به کوه شیردروازه و از آنجا به قله های کوه آسمایی آمد. چاشت روز بود و آفتاب سنگهای کوه را گرم کرده بود. تشنه گی و خسته گی بر همه چیره شده بود. پادشاه در امتداد دیوار حرکت میکرد. دختر جوان دفعتاً از فرط ناتوانی و بیچارگی و غیظ در مقابل تشدد و ظلم تصمیمی اتخاذ کرد و پارچه سنگی را که در دست داشت به هوا بلند کرده و برسر پادشاه ظالم کوبید. غریو مردم برخاست و پادشاه 01 ظالم بمرد. نام آن دوشیزۀ جوانی بود که به معنی مهتاب بود. قصۀ کشتن شاه ظالم بواسطۀ سومهی دهن به دهن تمام شهر را فرا گرفت و مردم شهر از آن تاریخ به بعد این کوه را بنام )آسه ماه( یاد نمودند که بعد به آسه مایی مبدل شد و تا امروز به همین نام یاد می شود. این دیوارها در طول سده ها چندین بار بنا بر عوامل مختلف مانند جنگهای داخلی و عوامل طبیعی تخریب و دوباره ترمیم شده اند. می گویند که این دیوار تاکنون سه بار ترمیم شده است. بار اول در قرن 86 به وسیلۀ بابر ترمیم گردید و دیوار های آن دوباره قوی و مستحکم ساخته شدند. بار دوم احمدشاه دارانی و پسرش تیمور شاه در قرن 81 به ترمیم آن همت گماشتند. بار سوم در زمان پادشاهی امیر عبدالرحمن خان در قرن 89 ترمیم و تجدید ساختمان گردید. Barrett Parker توسط گردآوری Fables from Afghanistan کتاب: مأخذ و داکتر احمد جاوید.

پاسخی بدهید