بهتازهگی دیوان شاعری که نزدیک به دو دهه میشود از او و آثارش اثر چندانی نیست، به کوشش بانو پریسا رحیمی در هرات بازچاپ شده است. بانو سمنبوی بادغیسی بهویژه در غرب افغانستان از دههی ۵۰ تا اواخر دههی ۷۰ شاعر نسبتاً شناخته شدهای بود که سرایش شعر در عالم بیسوادی او را از شاعران دور و برش، متمایز میکرد.
اشعار سمنبوی به هیچوجه پختهگی لازم را ندارد، اما آنچه او و اشعارش را در همهی اینسالها برجسته میساخت، زندهگی مملو از رنجهای بیشمار، مهاجرتها و ناآشنایی با خط و قلم بود. سمنبوی در محیطی زندهگی میکرد که بیتردید جمعیت کمسواد و بیسواد آنجا اشعار کاملاً محلی بیبی سمنبوی را بهتر از شعر غلیظ حافظ شیرازی درک میکردند.
لطفا کانال یوتیوب چهارسو را سبسکرایب کنید تا به جالبترین ویدئوهای آموزشی دسترسی داشته باشید.
به هر ترتیب، هنوز در بادغیس در غرب افغانستان از سمنبوی به عنوان یک افتخار ادبی سرزمین حنظلهی بادغیسی یاد میکنند. سمنبو در اشعارش بارها بیسوادیاش را به رخ کشیده و گفته است با همه ناآشناییای که با خط و قلم داشته اما با زبان شعر توانسته مخاطبان زیادی را سرگرم اشعارش کند.
بیسوادم در حیات خویش خوار افتادهام
مثل مجنونم به دشت و کوهسار افتادهام
صبر و آرام و قرارم رفت در هجر نگار
همچو آب چشمهام در رهگذار افتادهام
بیسوادم، من سمنبو گفتهام این شعر را
شاعرم از بیسوادی دلفگار افتادهام
یا در جای دیگری گفته:
کسان پرسند که نام تو چه باشد
سمنبو شاعر ناخوانم ای دوست
سمنبوی، تقریباً در بسیاری از اشعار خود تلاش کرده تأکید کند که اگر شعرش آن فصاحت و ریزهکاریهای ناب ادبی را ندارد، تقصیر بیسوادیاش است. با خواندن اشعار سمنبو میتوان به این نتیجه رسید که او و شاید زنان و مردان زیادی همانند او در جغرافیای ادبپروری چون افغانستان میتوانستند با فراگیری نوشتن و خواندن به چهرههای بزرگی در دنیای ادبیات این سرزمین تبدیل شوند.
در اوایل دههی ۷۰، شاید آنها سالها هنوز یازده سال بیشتر نداشتم که پیرزنی خمیدهپشت در شهر قلعهی نو، مرکز ولایت بادغیس به خانهیمان آمد، پدرم که با شعر و شاعری سر و کار داشت دستور داد که آن پیر زن را با حرمت به اتاق پذیرایی راهنمایی کنم. مادرم با صدای بلند گفت که «سمنبوی» آمده است. برای من، سمنبوی؛ نام تازهای بود که پیش از این نشنیده بودم. پس از اندکی پرسوجو متوجه شدم که سمنبوی شاعر است؛ شاعری که خواندن و نوشتن نمیداند.
وارد اتاق شدم، سمنبوی سرودهی تازهاش را نزد پدرم میخواند، متأسفانه آن شعر را حفظ ندارم اما یک فرد شعرش اینگونه بود:
مسلمانان، به مکه میروم من
غریب و زار و یکه میروم من
مرا سوی حرم تا بار دادند
سراغ دولت بیدار دادند
سیه پوشیدهام مانند کعبه
دلی دارم که شد دربند کعبه
سمنبوی پس از آن یکی دوبار دیگر نیز مهمانمان شد، اما در بهبوههی جنگهای داخلی، دیگر هیچگاه از وضعیت او گزارشی نرسید. در تازهترین کتابی که زیر نام گزیدهی اشعار سمنبوی بادغیسی منتشر شده نیز تذکر یافته است که سال وفات و محل دفن سمنبوی مشخص نیست.
بیتردید، خلق آثار هنری و ادبی، امروزه از افرادی خاص انتظار میرود و گاه تصور این است که باید هنر را در آکادمیها و زیر نظر اساتید ویژه خلق کرد، سمنبوی با گویش نسبتاً محلی خودش به این نظریه دستکم در حوزهی شعر و ادبیات خط بطلان کشید.
این شاعر بادغیسی که در سال ۱۳۰۸ خورشیدی در همین ولایت متولد شده به سمن بادغیسی نیز شهرت یافت، مجموعههای شعر نالههای سمنبوی که در سال ۱۳۴۶ در کابل به چاپ رسید، گلهای سمنبوی که در سال ۱۳۵۰ در هرات چاپ شد و گزیدهی اشعار سمنبوی که در سال ۱۳۶۸ در کابل چاپ شد، آثار این بانوی بادغیسی اند.
در روایتی آمده است: «در ابتدا سمنبویی بادغیسی، به خاطر به دست آوردن لقمه نانی حلال در کنار درب مکاتب و دانشگاههای کابل به گدایی مینشست و در ازای اندکی پول، قصیدهای را برای هر کس فیالبدیهه میسرود.»
به نقل از دانشنامهی آریانا، در دفتر اشعار سمنبوی آمده است: «زمانی که وی (سمنبوی) پس از انجام مراسم حج، قصد بازگشت به افغانستان داشته و به بغداد رسیده، با استاد خلیلالله خلیلی دیدار کرده و استاد نیز در آن زمان در حالی که سفیر کبیر افغانستان در عراق بود در وصف سمنبوی شعری سروده بود.»
عصمتالله پژمان، شاعر جوان اهل ولایت بغلان، چشمدید خود را از بیبی سمنبوی چنین بیان داشته است: «دقیقاً صنف ششم مکتب بودم که استاد ادبیاتمان در یکی از ساعات درسی ادبیات، سمنبوی را با خودش به داخل صنف آورد.
او خانمی بود مسن با لباسهای مندرس و ظاهر نامرتب؛ اما صاحب طبع روان و قریحهای سرشار از آفرینش؛ چونان که با نظم زیبا و روان سخن میگفت. گفته میشد که آن روزها تازه از ایران برگشته و استاد ما نیز با وی در دیار غربت آشنا شده و از مخاطبان همیشهگیاش بود.
بعد از آن اتفاق، هر از چندگاهی بر در مغازهای و یا هتلی در حالی که مردمانی چند برگردش حلقه زده بودند میدیدمش تا این که یکبارهگی ناپدید شد.
سالها از رفتنش میگذشت که به ناگهان در همین سالهای پسین در یکی از خیابانهای شهر هرات دوباره چشمم به او افتاد؛ ناتوان و علیلتر از قبل شده بود، فقر اقتصادی و زندهگی کولیوار از پای درآورده بودش! و این، فکر میکنم در حدود سالهای ٨۴ و یا ٨۵ خورشیدی بود.»
به هرترتیب، گزیدهی تازهای از اشعار سمنبو در هرات و با تلاش بانو پریسا رحیمی با تیراژ ۵۰۰ جلد به چاپ رسیده که نسخهای از آن به تازهگی به دستم رسید. در اخیر این کتاب اشعاری با مطلع پیام مادر، طریق عدل و نالهی زار نیز به چاپ رسیده است که بیگمان خواننده میتواند حدس بزند که این اشعار توسط شاعرانی توانمندتر دستکاری شده و ریزهکاریهای بهکار رفته در آن از سطح سمنبو بالاتر است. مانند این شعر:
باز آمدی تو آنشب ناگه بهخواب، مادر
رویت همی درخشید، چون ماهتاب، مادر
تا بوسه بر جبینت بردم ز دیده رفتی
کردی جمال نازت، اندر حجاب، مادر
فریاد از نهادم، هر دم برآید اکنون
شد تیره روزگارم، حالم خراب، مادر
مشت خیال ناچیز در دامن خیالت
افتاده سخت امشب، در پیچوتاب، مادر
باشد که بازآیی، هرشب به بستر من
باشم به رهگذارت، عطر گلاب، مادر
یادداشت: این مقاله قبلا در روزنامه ۸صبح نشر شده است