یادداشت: این مصاحبه را در ماه سنبله ۱۳۹۸ با وحید صابری برای روزنامه ۸صبح انجام داده بودم:
وحید صابری آوازخوانی است که «شهرت» او بیشتر به «دهههای ۶۰ و ۷۰» برمیگردد. زمانی که از آهنگی چون «دو موجود ز هستی گرامیتر است» تا «یک روز بلند آفتابی» را بسیاری از مردم در افغانستان زمزمه میکردند. اوج شهرت او به باور بسیاریها متعلق به زمانی است که او عضو «گروه باران» بود، چیزی که دستکم خودش قبول ندارد و شهرتش را مستقل و متعلق به پیش از ظهور گروه باران میداند |
میانه او با فرهاد دریا با وصف همه کارهای مشترکی که انجام دادهاند، همواره دچار فرازوفرود بوده است. وحید صابری مخالف سرسخت به گفتهی خودش «استفاده از واژههای دری بهجای واژههای فارسی» است. میگوید هنر را با «گیلنهای پنج لیتری تیل و تشت شروع کرده و با وصف آن که سازمان جوانان برایش آپارتمان داده، اما او هیچوقت طرفدار هیچ حزبی نشده است.
وحید صابری پس از دهههای ۶۰ و ۷۰ برای سالها کمتر سر زبانها بود. او پس از سقوط طالبان تا حال بیش از ۱۰۰ آهنگ جدید ساخته و خودش معتقد است که موسیقی جدید در افغانستان «مبتذل» است.
لطفا کانال یوتیوب چهارسو را سبسکرایب کنید تا به جالبترین ویدئوهای آموزشی دسترسی داشته باشید.
وحید پیمان گفتوگویی داشته با وحید صابری، هنرمندی که روزها پشت دروازه رادیو تلویزیون ملی افغانستان میایستاد، اما به او اجازه ورود به رادیو تلویزیون را نمیدادند. وحید صابری به این شرط قول مصاحبه داد که هیچیک از حرفهایش سانسور نشود.
از خودت بگو، کجا به دنیا آمدی؟
ما اصلاً سدوزایی و اهل قندهار هستیم، اما خودم در ده افغانان کابل متولد شدم، پدر و مادرم دختر کاکا و بچه کاکا بودند. من در مکتب عمرا خان واصلآباد شامل مکتب شدم، سپس به لیسه حبیبه رفتم و از آنجا شامل پوهنحی زبان و ادبیات روسی شدم و تا مرحله ماستری در آنجا ادامه تحصیل دادم.
چطور شد که به هنر روی آوردی؟
پیش از پاسخ به این سوال، باید بگویم که قومگرا نیستم. وقتی که کسی هنرمند میشود، تعلق خود به قوم را باید فراموش کند. پدرم پس از محرومیتهای بسیار در زندهگی، در منطقه «آغا علیشمس» کابل یک خانه خریداری کردند، در همین منطقه یک اتاق سپورت داشتم، ورزش بوکس را انجام میدادم و قهرمانی کلاس ۶۲ کیلوگرام را هم در همان مقطع زمانی به دست آوردم. در همین اتاق بوکس، با «گیلنهای پنج لیتری تیل و تشت» یک دانه جاز یا درم ساخته بودم، با همان جاز، درم مینواختم و آواز هم میخواندم. پیش از آن اما زمانی که در لیسه حبیبیه درس میخواندم، در ساعتهای تفریح – روی میزهای صنف طبله میزدم و آهنگ میخواندم و همصنفیهایم دور من جمع میشدند. بچههایی که پیسهدار بودند به کانتین لیسه میرفتند و منتو و نوشابه میخوردند و در نهایت کیف میکردند، اما ما غریببچهها دور هم جمع میشدیم و ساعتتیری میکردیم. این آغازی بود برای آوازخوانی وحید صابری.
به شکل رسمیتر اما چی وقت هنر را آغاز کردی
پس از آن که در سال ۱۳۵۷ از لیسه عالی حبیبیه فارغ شدم، دوران «نازنینترین رییسجمهور افغانستان سردار محمدداوود خان» بود. به رادیو تلویزیون ملی مراجعه کردم، در آن زمان کسانی که در کار آوازخوانی تازهکار بودند، باید از فیلتر یک هیأت بررسی میگذشتند. عبدالوهاب مددی، استاد زلاند، استاد سرآهنگ، استاد مهوش، استاد آرمان، استاد ناشناس، مسحور جمال و شمار دیگری از آوازخوانانی که کارهای نسل تازهکار موسیقی را گوش میدادند و پس از قضاوت، کامیاب یا ناکام میکردند. سپس فهرست کامیابها و ناکامها را دم دروازه رادیو تلویزیون ملی افغانستان نصب میکردند. من در این امتحان به همراه ۲۵۰ دختر و پسر شرکت کردم و به استدیوی ۴۸ تلویزیون ملی رفتیم. مسحور جمال رییس موسیقی در آن زمان دستور داده بود، هنرمندانی که در محافل عروسی آواز میخوانند باید بیایند و جواز آوازخوانی بگیرند. من در آن زمان در یک گروپ موسیقی به اسم «گروپ کابل» که مرحوم وحید دلاوری ایجاد کرده بود، درم و جاز مینواختم. من در آن روز رفته بودم تا امتحان جاز و درم بدهم اما متأسفانه «عبدالله اعتمادی» که جازیست مشهور احمدظاهر بود و باید امتحان درم و جاز را میگرفت، آن روز حضور نداشت. برایم گفتند روز دیگری بیا؛ اما من از فرصت استفاده کردم و برایشان پیشنهاد دادم که یک آهنگ میخوانم. آهنگ «از غمت ای نازنین» از احمدظاهر را خواندم و آنها ثبت نوار کردند. نوار را نزد هیأت بُردند. استاد خیال، استاد مددی و استاد ناشناس که عضو کمیته بودند تصور کردند که نوار احمدظاهر را اشتباهاً نزدشان آوردند، اما برایشان توضیح دادند که این صدای احمد ظاهر نیست و جوان تازهکاری است به اسم وحید صابری… خلاصه مرا کامیاب ساختند و اجازه ثبت آهنگهای جدید در رادیو تلویزیون ملی را گرفتم.
اما بدبختانه با وجودی که از میان این مجموعه، من کامیاب شده بودم، هر باری که به رادیو – تلویزیون ملی مراجعه میکردم کسی من را به دروازه رادیو و تلویزیون اجازه نمیداد. کسی به اسم استاد هلال کنار دروازه رادیو – تلویزیون ملی همیشه نشسته بود، همان کسی که آهنگ (گل سرشوی) را خوانده بود. بالای یک چوکی کشال، دم دروازه این اداره نشسته بود و چاینک چای هم کنار خود گذاشته بود و هر بار به من اجازه ورود نمیداد، تا این که یکی از روزها مددی صاحب را از پشت کلکینهای رادیو – تلویزیون دیدم و صدایش زدم. برایش گفتم که من وحید صابری هستم، من کامیاب شدم اما این کاکا من را اجازه ورود به رادیو تلویزیون را نمیدهد.
در نهایت با حمایت مددی وارد رادیو – تلویزیون ملی شدم. سپس به من جواز هنری دادند، اما بازهم مشکلات زیادی داشتم. روزها شکم گرسنه از «چهاردهی» و «آغاعلی شمس» تا رادیو و تلویزیون ملی را پیاده طی میکردم و در آن زمان پیسه کرایه موتر را هم نداشتم.
مبارزه کردم، ادامه دادم و اولین آهنگم را یک بزرگمرد هراتی که در شعبه مدیریت موسیقی مسوولیت داشت، ثبت کرد. این مرد ساحر هراتی نام داشت که شاعر، ممثل و کمپوزیتور بود. ساحر هراتی این آهنگ را برای فرزانه ساخته بود. در آن زمان حدوداً ۱۸ سال داشتم و تقریباً هیچکس من را تحویل نمیگرفت. یادم است که دوران حفیظالله امین بود، دوران انقلابی و مردم اکثراً خونجگر بودند، فضای بدی حاکم بود و هر کس از سایه خود هم میترسید.
این آهنگ، شعرش با مطلع «دختر زحمتکش دهقان منم» از ساحر هراتی بود. مطلع را به «بچه زحمتکش دهقان منم» تغییر داد، کمپوز را هم خودش ساخته بود و بعد از تلویزیونی شدن این آهنگ بود که کمپوزیتورها، خودشان به من مراجعه میکردند.
سپس وارد گروه باران شدی؟
یک موضوع همیشه برایم جالب است، این که اصلاً گروه باران در آن زمان وجود نداشت، من در سال ۱۳۵۷ وارد رادیو تلویزیون شدم و تا سال ۱۳۶۱ کلی شهرت پیدا کرده بودم، گروه باران در سال ۱۳۶۲ تشکیل شد، برخی از مردم تصور میکنند که وحید صابری با گروه باران شناخته شده است. در آن زمان، فرهاد دریا آهنگ کلاسیک میخواند، آهنگهای فرهاد دریا در آن زمان استقبال نشده بود.
اما نمیخواهی بپذیری که بخش کلانی از هویت و شهرت وحید صابری با گروه باران گره خورده؟
میپذیرم، فرهاد دریا وقتی با خودش فکر کرد که آهنگهای کلاسیک، غزل و محلیاش مورد استقبال قرار نگرفته، به فکر ایجاد یک گروه افتاد. ایدهاش عالی بود، از من هم دعوت کرد تا عضو این گروه باشم، دعوتش را پذیرفتم. در آن زمان به جز من و فرهاد دریا از میان بچههایی که بعداً عضو گروه باران شدند، هیچکس دیگری در رادیو تلویزیون ملی آواز نخوانده بود. بعد از آن جاوید راهی و هارون لمحه هم عضو گروه شدند.
در مورد ختم کار گروه باران بگو، باران چگونه منحل شد؟ با اختلافات درونی یا تغییرات سیاسی در وضعیت کلی افغانستان؟
باران با همه زیباییهایش ایجاد شده بود و خوب درخشید. در بین بچههای گروه باران اختلافات سیاسی نبود. در این میان تنها فرهاد دریا با نجمالدین کاویانی و فرید مزدک روابط دوستانه داشت. من در آن زمان عسکر بودم اما بعدها حفیظالله امین، کارمل و آناهیتا راتبزاد من را زیاد تشویق کردند.
در آن زمان همراه با «عبدالحمید محتاط، معاون رییسجمهور وقت» و گروه بزرگی از هنرمندان کشور طی یک دعوت رسمی به مسکو رفتیم، شبی که ما کابل را ترک کردیم، گروه باران کنسرت داشت. مرحوم ظاهر هویدا گویندهگی کنسرت را بر عهده داشت. از من در کنسرت هیچ یادی نکرد که به مردم توضیح بدهد وحید صابری کجاست. وقتی که از سفر برگشتم، برای علاقهمندانم سوال ایجاد شده بود که آیا وحید صابری از باران خارج شده؟ برخی از اعضا گفته بودند وحید صابری به «پیداگری» خود مصروف است. این برای من سخت تمام شد و من هم ارتباطم را با گروه باران قطع کردم، فرهاد دریا در آن روزها از طریق گروه باران رشد کرده بود.
بعد از آن گروه باران یک ماه دیگر هم دوام کرد، گروه باران در یک کنسرت در شهر مزار شریف شرکت کرده بود، قهار عاصی و اسد بدیع بر سر انانسری کانسرت گروه باران با هم درگیر شده بودند، اسد بدیع انانسری را شروع میکند، اما قهار عاصی از پشت ستیج به روی صحنه میآید، مایک را از اسد بدیع میگیرد و سپس باهم شدیداً درگیر میشوند و سایر اعضا نیز به سود دوستان خود مداخله میکنند، پس از آن، اعضای گروه در مزار شریف بر سر تقسیم پیسه باهم درگیر شدند. این درگیری آنقدر گسترده بود که به جان هم چاقو کشیدند و این آغاز فروپاشی گروه باران بود.
بعد از باران کجا رفتی؟ ماندی و یا از افغانستان برآمدی؟
بعد از باران مستقل کار کردم، کمپوزهای یکی از کنسرتهایم را در این زمان، فرهاد دریا ساخت، در سال ۱۳۷۱ با اسد آرام، ممثل آن زمان کشور، به تاجیکستان دعوت شدیم، دو شب کنسرت زنده اجرا کردم که تحولات سیاسی نو در افغانستان ایجاد شد. دیگر به کشور نتوانستم برگردم و از آنجا پس از یک دعوت، به ازبیکستان رفتم. خانمی به اسم مطلوبه صفروا برنامهای به اسم مرواریدهای شرق ساخته بود، اولین برنامه خودش را با گوگوش خواننده معروف ایرانی ثبت کرد و در دومین برنامه، مرا دعوت کرد.
دیگر کابل برنگشتی؟
یکبار برگشتم، اما مخفی – در کابل یک آپارتمان داشتم به خاطر حل مشکلات این آپارتمان به کابل آمده بودم.
در سال ۱۳۵۷ حتا یک افغانی نداشتی که کرایه موتر پرداخت کنی و به رادیو تلویزیون بیایی، آپارتمان را از کجا آورده بودی؟
وقتی که به شهرت رسیدم، سازمان جوانان خواست که از من استفاده سوء کند. آنها تصمیم داشتند که من را یک سازمانی معرفی کنند، اما من تسلیم سیستم سیاسی نشدم، فرید مزدک برایم وعده ماهانه ۱۰هزار افغانی معاش داد، در آن زمان حتا یک وزیر هم ۱۰ هزار افغانی معاش نداشت، به هر حال آنها به من یک آپارتمان داده بودند.
در بدل ۱۰ هزار افغانی و آپارتمان سازمان جوانان از تو چی میخواست؟
وحید صابری: عضو سازمان شوم و رهبری «گروه گل سرخ» را به دست بگیرم. من به مزدک گفتم که شبانه ۱۵ هزار تا ۲۰ هزار افغانی من از یک محفل میگیرم و این را بهانه قرار دادم و در نهایت نیز تاپهی سازمان را به پیشانیام نزدم.
وقتی برای حل مشکل آپارتمان به کابل آمدم، در مکروریان کهنه، جمعیتیها و دوستمیها در دو سوی آن تسلط داشتند. به هر ادارهای که وارد میشدم کسی اصلاً من را تحویل نمیگرفت. در یکی از روزها سندهای آپارتمان را نزد والی کابل بردیم، قدرتالله برادر کوچکم آن را نزد والی برد و من در انتظارخانه نشسته بودم، والی کابل باید قبالهی خانه ما را مهر میکرد. والی کابل از پنجشیر بود و از برادرم پرسیده بود که وحید صابری خودش کجاست؟ برادرم گفته بود که در انتظارخانه نشسته است. والی مرا به اتاقش فراخواند و من را بسیار عزت و استقبال کرد، شرط والی کابل برای مهر قباله خانه من این بود که برایش چند کاست آهنگهایم را بیاورم، قدرت برادرم را به مکروریانها فرستادم و برایش کاستهای آهنگهایم را آوردم، مشکل خانه حل شد و مخفیانه از افغانستان خارج شدم و به ازبیکستان آمدم و تا حالا هم اینجا ماندم.
تا زمان سقوط طالبان و ایجاد حکومت موقت به افغانستان نیامدی؟ چی کار میکردی؟
چند بار به مسکو رفتم و دو آلبوم با یک تیپ کهنه ثبت کردیم. سپس سال ۲۰۰۵ به هندوستان رفتم و در سفر اول خود، ۵۰ آهنگ با سمفونی هندی ثبت کردم، کاری که هیچ هنرمندی از افغانستان انجام نداده بود. سال ۲۰۱۰ دوباره به هند رفتم و اینبار ۴۰ آهنگ ثبت کردم که از این میان ۶۰ آهنگ آن کلیپ شده است.
وحید صابری دهه ۶۰ در اوج بود، پس از آن در دهه ۷۰ فعالیت آنچنانی نداشت و سپس طی پنج سال، ۹۰ آهنگ ثبت کرد و به نظر من استقبال نشد، خودت فکر نمیکنی این حجم کلان آهنگ، سر کیفیت کارت تاثیر گذاشت؟
یک تفاوت وجود دارد، من فقط خواستم یک ابتکار کنم، ابتکاری که در آن آهنگ افغانی با موزیک هندی خوانده شود. برخی از مردم، بیشتر «قطغنی» و «بیبی صنمجان» واری آهنگها را میپسندند اما باید طرف دیگر موزیکهای زیبای دنیا هم، گام برداریم. شاید فردا با موزیک عربی، روسی یا ترکی بخوانم.
وضعیت فعلی موسیقی افغانستان را چگونه میبینی؟
من وقتی نو میخواستم آوازخوان شوم با خودم آهنگهای «استاد امانی» را زمزمه میکردم، الگوی زندهگی من اول امانی و سپس احمد ظاهر بود. اما در موسیقی فعلی افغانستان، هنر و صدا اصلاً مطرح نیست. موسیقی فعلی افغانستان موسیقی «مبتذل» است. هر کلیپی که بیشتر در آن صحنههای ابتذال باشد، زودتر مطرح میشود. صدا اصلاً مطرح نیست، به جز آریانا سعید در میان خانمها من به هیچیک دیگرشان باور ندارم و در میان آقایان هم فعلاً اصلا کسی در ذهنم خطور نمیکند.
از سال ۲۰۰۱ و پس از سقوط طالبان طی ۱۸ سال گذشته برای هنر در افغانستان یک فرصت بود، آیا از این فرصت درست استفاده شد؟
از اواخر دهه ۷۰ تا سقوط طالبان، هنر تقریباً دفن شد اما با تحول جدید، هنرمندان جدیدی متولد شدند. نسل نو، سدها را درهم شکستاندند. در این زمان رسانهها هم رشد کردند، اما بگذارید که خارج از بحث هنر، هم یک حرف دلم در مورد رسانهها را بزنم. رسانهها در افغانستان وابستهگی داشتند در این زمان.
رسانهها فرهنگهای غیر بومی را وارد کشور ساختند. برخی از رسانهها از واژههای ایرانی استفاده میکنند و زیر فرمان همین کشور کار میکنند و فرهنگ آن کشور را سر ما تحمیل میکنند.
منظورت این است که بهجای موسیقی اصیل افغانی، رسانهها، موسیقی کشورهای دیگر را نشر میکنند؟ چون من میخواهم بدانم که ارتباط موضوعی که بیان کردی با هنر چیست؟
هم در گفتار و خبر از واژهها استفاده میکنند و هم در موسیقی از واژههای ایرانی بسیار زیاد استفاده صورت میگیرد که من شدیداً متنفّر هستم، من دوست دارم از واژههای دری خود ما استفاده شود. بسیار بد است که واژههای مانند «دوچرخه» و غیره استفاده میکنند. شما کدام ایرانی را دیدید که به افغانستان بیاید و فارسی خودش را کنار بگذارد و به جایش دری ما را صحبت کند؟
این یک بحث جداگانه است که فعلاً به آن نمیپردازیم و در مورد موسیقی صحبت میکنیم.
قبول داری که فرهنگ بیگانه سر ما تحمیل میشود؟
اما من فعلاً در جایگاه سوالکننده هستم نه پاسخدهنده!
از سوال فرار میکنی برادر! آیا فرهنگ ایرانی سر فرهنگ افغانی در حال تحمیل است یا نه؟
هر گاه خودت به نمایندهگی از رسانه با من مصاحبه کردی در این مورد یک کتاب همراهت گپ خواهم زد، اما فعلاً من در جایگاه پرسشگر و خودت در جایگاه پاسخدهنده قرار داری!
به خاطر اینکه که تو میترسی و پاسخی نداری، میگویی که من فعلاً از آدرس یک رسانه با تو در صحبت هستم.
آخرین سوال را میپرسم، در دورانی قرار داریم که وضعیت در افغانستان پیچیده است. وضعیت هنر را در سالهای پیش رو چگونه پیشبینی میکنی؟
اگر طالب سر قدرت شود، هنر را در داخل افغانستان دوباره دفن میکند. اما خارج از افغانستان هنر همیشه صدای افغانستان بوده و در سختترین شرایط، هنرمندان فریاد وطن سر دادند. من دوست دارم همان افغانهای سابق شویم، زمانی که مطرح نبود چه کسی سقاو، چه کسی پنجشیری، چه کسی هزاره و چه کسی پشتون و ازبیک است. همه ما افغان بودیم، هستیم و خواهیم ماند. اتحاد ما قوت ما است، احمدشاه درانی زمانی مانند این که از جویچه تیر شویم تا پانیپت هند را میرفت، از بیاتحادی ما است که امروز پاکستان سر هر کدام ما فرمانروایی میکند.
تشکر که وقت گذاشتی
تشکر از شما و همکاران شما