روایت کابل

روایت کابل روایت ناامیدی و امید است، این‌جا پایتخت فقر و فلاکت و مرکز پول و دارایی است، در گوشه‌ای از کابل نانی برای خوردن نیست و در گوشه دیگرش توانی برای خرج کردن.
این‌جا درد انسان تعریف شده نیست، شفقت جایش را با سنگ‌دلی عوض کرده و عاطفه از این سرزمین رخت بر بسته است.
این‌جا قصه‌ی آدم‌ها مفت است، قصه، قصه‌ی انتخاب شدن و سیاست و زور و زر است. منزلت آدم‌هایش با کروزین سنجش می‌شود و قدر و مرتبه‌ی‌شان با بالا رفتن طبقه‌های ساختمان‌ها بلند می‌رود.
کابل، خیلی زیباست، زیبایی با پلیدی‌ و زشتی‌ برخی سیاست‌مدارانش در هم آمیخته و معجونی از ‘امید و نامیدی’ را به ارمغان آورده است.
این‌جا ‘نیایشش’ را به جرم کم‌وکاستی در تدارکات، ۱۳ سال حبس نمی‌کنند. این‌جا کوچه – کوچه‌اش پر است از نیایش‌های متعدد.
این‌جا پر از کدهای مختلف است از ۹۴ تا ۹۷ که به هر بهانه‌ای می‌توان مصرفش کرد.
کابل به تنهایی سرزمین نا امیدی‌ها هم نیست، سرزمین دالرهای سرگردان برای آدم‌های خاص است، آدم‌هایی که اگر کابل نباشد امیدی به زرق و برق زنده‌گی هم ندارند.

پاسخی بدهید