از کابل تا برلین؛ صدفی که مروارید نشد

از کابل تا برلین؛ صدفی که مروارید نشد

«سگی را دیدم که صاحبش برایش چوکی مخصوص، کاسه‌ی غذا، بارانی و حتی بیمۀ صحی داشت. با خود گفتم: خوش به حال سگی که در برلین زاده شده، و بدا به حال کودکی که در کابل قد می‌کشد.»

«در آلمان، وقتی ساعت یازده شب کسی زنگ خانه‌ات را می‌زند، احتمال دارد همسایه باشد که بگوید: صدای تلویزیون‌تان یک درجه بلند بود. در کابل، این وقت اگر زنگ بخورد، یا مهمان است یا مرگ.»

متون بالا بخش‌هایی از یک کتاب تازه چاپ شده توسط مهاجری در برلین آلمان است.

در روزگاری که قلم بسیاری از نویسنده‌گان ما یا به سُستی عادت کرده یا به اغراض روزمره زنگار بسته، خوش‌نشانی‌ست اگر کسی از دل مهاجرت، از استخوانِ فرسودۀ غربت، صدایی برآورد که هم بخنداند، هم بیندیشاند، هم داغ بگذارد.

«صدفی که مروارید نشد» از زمرۀ همین آثار است. کتابی‌ست از عبدالظاهر اضطرابی، نویسنده‌یی که کلماتش در غربال درد و تجربه آبدیده شده‌اند. این کتاب، نه داستان است، نه جُستار، نه طنز به مفهوم متعارفش. این اثر، آیینه‌ی تمام‌قد مهاجری‌ست که میان دو جهان، میان خنده و گریه، میان زبان و بی‌زبانی، بر لبه‌ی تیغ ایستاده است.

طنز این کتاب، زخم دارد؛ نه از آن نوعی که لب بخنداند و دل بگریزد، بل از آن‌گونه که به ژرف‌ترین تارهای روح خواننده پنجه می‌زند و خنده را همچون قند تلخ، در کامش می‌نشاند. عبدالظاهر اضطرابی، با نثری ساده اما لبریز از ظرافت، از ستم مضاعف زمانه می‌نویسد؛ از آواره‌گی، از زنِ محروم در افغانستان، از مردی که در آلمان “به ریسمان بسته نمی‌شود”، از فرهنگی که «ناحق آمده» و از صدفی که هیچ‌گاه فرصت نشد مروارید شود.

در این کتاب، افغانستان و آلمان روبه‌روی هم ایستاده‌اند، نه برای نزاع، بل برای مکاشفه. یکی با ریش‌خند سنت، دیگری با سکوت قانون. خواننده، در میان این دو جهان، بی‌اختیار وا می‌ماند و درمی‌یابد که مهاجرت، فقط کوچ نیست؛ گاه بریدن از خویشتن است.

«صدفی که مروارید نشد» را باید نه برای سرگرمی، بل برای بیداری خواند. باید میان سطرهایش راه رفت، لغزید، بلند شد و از نو نگریست. این کتاب، تذکره‌ای‌ست برای آنان‌که گمان می‌برند از جغرافیا گریخته‌اند، بی‌آن‌که بدانند گاه قید، در مغز است، نه در مرز

آن‌چه اضطرابی در «صدفی که مروارید نشد» پیش می‌نهد، صرفاً روایتی از مهاجرت نیست؛ بل نقشه‌ای‌ست از زیست دوپاره‌ی انسان امروز. انسانی که در غربت، هنوز به زادگاه خود وفادار است؛ و در وطن، در سودای جهان آزاد می‌سوزد.

در این میان، زبان نویسنده، خود شخصیتی مستقل دارد؛ زبانی زنده، صمیمی، بی‌تکلف، اما زخمی از آگاهی. طنزی که در این زبان می‌تراود، به قول خودش، “هم خنده دارد، هم گلوگیر می‌شود.”

از نگاه اضطرابی، مهاجرت نه گریز است، نه نجات؛ بل رفتن از آشوب بیرون به اضطراب درون. او مهاجر را موجودی میان‌بود توصیف می‌کند: نه این‌جایی، نه آن‌جایی؛ بلکه در برزخی که «تلفظ واژه‌ها» نیز در آن نوعی غربت است.

یکی از ویژگی‌های این اثر آن است که هیچ‌جا از رنج نمی‌نالد، اما رنج در هر سطرش پیداست. صدای نویسنده نه بلند است، نه نمایشی؛ آرام است و زهرآلود.

اضطرابی برای ما نمی‌نویسد تا صرفاً بخوانیم؛ می‌نویسد تا آینه‌یی پیش رویمان بگذارد. از سر تأمل در این‌که چگونه شد که انسان، صدف شد و مروارید نشد.

کتاب «صدفی که مروارید نشد» مجموعه‌ای‌ست از داستان‌های کوتاه، جُستارهای طنزآلود و روایت‌هایی برگرفته از هم‌گونی‌ها و ناهم‌گونی‌های فرهنگی میان افغانستان و جهان غرب، به‌ویژه آلمان. این کتاب در قالب نثری ساده، صمیمی، اما ژرف، سیر روانی، فرهنگی و اجتماعی مهاجر افغان را در بستر تجربه‌های شخصی و جمعی ترسیم می‌کند. از مهاجرت، تنهایی، غربت، خشونت، زن‌ستیزی و بحران‌های هویتی گرفته تا تکنولوژی، قانون‌مندی، نظم و شوک‌های فرهنگی دنیای مدرن.

«صدفی که مروارید نشد» تازه‌ترین اثر عبدالظاهر «اضطرابی»، تصویرِ زنده و چندلایه از این زیستِ پرچالش تراشیده‌است؛ روایتی که هم تلخ است، هم شیرین و هم آکنده از اُمید و تلاش. در میان همه این‌ها، طنزی است آرام که گویی راهی به‌سوی سبک‌تر کردن بار مهاجرت می‌کشد.

این کتاب، مجموعه‌ای از ده جُستار در قالب طنز و داستان کوتاه است که زندگی شهروند افغانستان را به‌مثابه‌ مهاجری در آلمان، از زوایای گوناگون به تصویر می‌کشد. شخصیت‌های زیادی در جستارها زندگی می‌کنند که گاهی، پویا و خلاق و زمانی ستیزه‌جو و شوخ‌طبع اند؛ گاهی در برابر فرهنگ جدید دست و پا می‌زنند، گاهی با آن درمی‌آمیزند، و باری نیز در تلاش برای یافتن هویتی نو، میان گذشته و آینده معلق می‌مانند.

نویسنده در این اثر، با نگاه‌ی تیزبین، زبانی درشت و قلمی شیوا و ساده، تضادهای فرهنگی، دلتنگی‌های خاموش و رؤیاهای شکست‌خورده مهاجر افغان را به روایت‌هایی جذاب بدل کرده است.

درباره نویسنده

عبدالظاهر «اضطرابی»، نویسنده و خبرنگار در سال ۱۳۳۸ خورشیدی در هرات چشم به جهان گشود. از جوانی دلبسته‌ی ادبیات و رسانه بود و از دهه ۱۳۶۰ با نشریات مختلف نظامی، ادبی و ژورنالیستی همکاری قلمی داشت. پس از ۲۰۰۱ با نهاد ها و رسانه‌های معتبر بین‌المللی کار کرده و در ایجاد نهاد های رسانه ای و تربیت خبرنگاران جوان و ترویج آزادی بیان در افغانستان نقش موثر ایفا نموده است. وی در سال ۲۰۲۲ به آلمان مهاجرت کرد و تاکنون در برلین زندگی می‌کند. ‎

کتاب را می‌توانید از این لینک خریداری کنید:

💬 نظر شما برای ما ارزشمند است

اگر دیدگاهی، نکته‌ای یا نقدی درباره این مطلب دارید، لطفاً آن را با ما و دیگر خواننده‌گان در میان بگذارید.

از کادر زیر می‌توانید دیدگاه‌تان را بنویسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

WP Radio
WP Radio
OFFLINE LIVE
Verified by MonsterInsights