تاریخ پیوندهای فرهنگی میان فارسیزبانان و هندوستان به دوران ساسانی بازمیگردد. در زمان خسرو انوشیروان (حکومت ۵۳۱–۵۷۹ میلادی)، شمار زیادی از هنرپیشگان و صنعتگران هندی در دربار او حضور یافتند و با تکنیکها و ظرافتهای خویش در نقاشی کاخها، حجاری معابد و بناهای باشکوه، سبک معماری ایرانی را غنیتر ساختند. دانش آنها در طرحهای پیچیدهٔ منقوش و دیوارنگاری، شکوه ویژهای به معماری دربار بخشید. همزمان، گروهی از موسیقیدانان و رقصندگان هندی با ارائه اجراهای بدیع، موسیقی و رقص ایرانی را دگرگون کردند و سنتهای هنری دو سرزمین را در هم آمیختند.
پیش از اسلام، موسیقی شبهقاره ریشه در سنتهای سانسکریت داشت؛ اما با نفوذ فارسی و زیر نظر حکمرانان فارسیزبان، عناصر موسیقی ایرانی وارد فرهنگ بومی شد و سبب پیدایش شیوههای نوینی گردید. این تلفیق آهنگها و سازها، موسیقی کلاسیک هند را از کارناتیک متمایز ساخت. از مهمترین سازهای وامگرفته از ایران میتوان به «ستار» و «سرود» اشاره کرد. گونههایی چون «خیال» و «غزلخوانی» نیز نمود بارز آمیختگی موسیقی هندوـ فارسیاند. بهویژه قوالی، شاخهٔ صوفیانهٔ موسیقی، با تأثیرپذیری مستقیم از موسیقی ایرانی شکوفا شد؛ تأثیری که بسیاری کیفیت آن را مدیون امیرخسرو، شاعر و موسیقیدان سدهٔ سیزدهم میدانند.
در حوزهٔ نظامی و حکومتی نیز فارسی جایگاهی خاص یافت. ایرانیان در لشکرهای ساسانی از ترکهای غلام بهره جستند و این جنگجویان با آوردن آداب فارسی، هم در میدان نبرد و هم در دستگاه قدرت، پایههای فرهنگی جدیدی نهادند. به محض آنکه این ترکهای مسلط به فنون ایرانی به مقامات سیاسی دست یافتند، سنت ترکیب فرهنگ ترک و ایران شکل گرفت و حکمرانان ترک، حمایت گستردهای از زبان و ادب فارسی به عمل آوردند. در نتیجه، فارسی نه تنها زبان دربار، بلکه در اسناد رسمی و مناسبات روزمرهٔ دستکم بخشی از شمال هند بهکار گرفته شد.
خاندانهای ترک، از جمله سلجوقیان و غزنویان، در جستوجوی غنای سیاسی و اقتصادی، از مرزهای غربی به شرق گسیل شدند و شبهقارهٔ هند را که پیوسته با سرزمینهای فارسیزبان پیوند داشت، به عرصهای تازه برای حکومت خود تبدیل کردند. محمود غزنوی با فتوحات سدهٔ یازدهم، پایههای حضور فارسزبانان را در این دیار نهاد: او مرکز ادبی دربارش را از غزنه به پنجاب، بهویژه لاهور، منتقل کرد و موجی از سپاهیان، شهرنشینان و ادیبان ایرانی و خراسانی را به شمال هند کشاند که در سدههای پسین نیز پیوسته ادامه یافت. از میان شاعران سدهٔ یازدهم میتوان به ابوالفرج رونی و مسعود سعد سلمان اشاره کرد.
در سدهٔ سیزدهم با برپایی سلطنت دهلی زیر فرمان غوریان و سپس مملوکها، دهلی به یکی از مهمترین مراکز فرهنگ ادبی فارسی بدل گشت. سلسلههای خلجی و تغلق هر یک در دورهٔ خود پاسدار زبان و ادب فارسی بودند و امیرخسرو بخش عمدهٔ آثارش را به این زبان سرود. از میان سیاستهای تشویقی آنها، واگذاری زمین به شاعران، نویسندگان و صوفیان فارسیزبان بود که زمینهٔ مهاجرت گستردهٔ این گروهها را به شبهقاره فراهم آورد و جایگاه فارسی را در دربار مستحکمتر ساخت.
در دوران میانهٔ سلطنت دهلی، فارسی به اوج شکوفایی فرهنگی خود رسید. خانوادههای ترک، افغانتبار و حتی مسلمانان محلی در کوشش برای پرورش و گسترش این زبان نقش داشتند. دهلی با ترکیب زبانهای محلی و فارسی، ادبیات و هنر ویژهای پدید آورد که زمینهٔ تولد تمدن هندوـ مسلمان را فراهم آورد. افزون بر زبان دربار، فارسی در دستگاه عدلیه و ادارات دولتی رسمیت یافت و به زبان امضا و اسناد رسمی تبدیل شد.
با روی کار آمدن امپراتوری مغول (۱۵۲۶–۱۸۵۷)، احیای دوبارهای در مقام فارسی رخ داد. مغولان که خود از تبار ترک-مغول آسیای میانه بودند، گرچه در آغاز چغتایی را در دربار ترجیح میدادند، اما پس از بازگشت همایون به یاری صفویان و سیاستهای فرهنگی اکبر و جانشینانش، فارسی را زبان رسمی دربار اعلام کردند. اکبر با گماشتن ایرانیان در مناصب حکومتی و تأسیس مدارس ویژهٔ آموزش زبان فارسی، موج جدیدی از علاقه و فراگیری این زبان را در میان اهل ادب و بومیان به راه انداخت.
بدینترتیب، از سدهٔ یازدهم تا سدهٔ هفدهم، فارسی نهتنها زبان طبقهٔ حاکم بود، بلکه در ادبیات، آموزش، دیوانسالاری و مناسبات روزمرهٔ دستکم بخشی از شمال هند جایگاهی ویژه یافت و میراث فرهنگی ارزشمندی پدید آورد.
در عصر امپراتوری مغول تا زمان وفات اورنگزیب در ۱۷۰۷ میلادی، زبان فارسی همچنان زبان رسمی دربار بود. پس از آنکه امپراتوری مغول ضعیف شد، نادرشاه در ۱۷۳۹ به دهلی حمله کرد، مراٹھاها به تدریج قدرت یافتند و نهایتاً بریتانیا بر شبهقاره سلطه پیدا کرد، نفوذ زبان و فرهنگ فارسی رو به کاهش نهاد؛ هرچند در برخی از دولتهای محلی مانند قلمرو رنجیت سینگ، برای مدتی دوباره رونقی یافت. سرانجام در ۱۸۳۹ شرکت هند شرقی بریتانیا فارسی را از زبان حکومت و آموزش حذف کرد و پس از قیام ۱۸۵۷ و خلع بهادر شاه ظفر، عملاً از جایگاه رسمی خارج شد.
پیش از دوران استعمار بریتانیا، فارسی گستردهترین زبان رسمی در شمال شبهقاره بود. از سدهٔ یازدهم میلادی، در دربار غزنویان، سلطانهای دهلی، فرمانروایان افغان و امپراتوری مغول کاربرد داشت و به تدریج جایگزین سانسکریت در عرصهٔ سیاست، ادبیات، آموزش و موقعیت اجتماعی شد.
رشد فارسی همزمان با پیشرفت سیاسی و مذهبی اسلام در منطقه بود؛ با این حال، این زبان پیشینهای همگرا و غیرفرقهای داشت که اقوام مختلف شبهقاره را به یکدیگر پیوند میداد. به همین دلیل، جایگاه تاریخی فارسی در آن سرزمین امروزه با نقش زبان انگلیسی در نهادهای رسمی قابل مقایسه است.
علاوه بر نفوذ درباری، تعالیم عرفانی—بهویژه تصوف—نیز در رواج فارسی نقش داشت. بسیاری از اولیا و صوفیان فارسیزبان برای انتقال آموزههای خود به پیروان، مکاتبات و تألیفات عرفانی را به فارسی نگاشتند و در عین حال برای گفتگو با مردم محلی از زبانهای هندی بهره بردند. بدینترتیب، فارسی به زبان عمومی اعتقادات صوفیانه بدل شد و خانقاهها بهعنوان مراکز اصلی تعامل فرهنگی عمل کردند. همچنین، تصوف از طریق جنبش بهکتی با هندوئیسم پیوند خورد و زمینه گفتوگوی میان سنتهای ایرانی-صوفی و آیینهای بهکتی هند را فراهم آورد.
جنبش بهکتی که بر محبت و اخلاق برای پیوستن به معشوق (خدا) تأکید داشت، ارتباط معنوی و آموزههای صوفیان ایرانی و آسیای میانه را با سنتهای بهکتی هند برقرار کرد. این همآمیزی فرهنگی منجر به شکلگیری ادبیات صوفی هندوـ ایرانی و ترکیب آیینها شد و تبادل گستردهٔ فرهنگی و تأثیر متقابل در زمینههای ادبیات، هنر، موسیقی، معماری و سلوک عرفانی در هر دو منطقه را به دنبال داشت.
از اواخر سدهٔ پانزدهم تا اوایل سدهٔ شانزدهم، با فروپاشی سلطنت دهلی به دست تیموریان و رویکارآمدن خاندانهای افغان چون سور و لودیها، دورهای کوتاه از رکود فارسی در شمال شبهقاره پدید آمد. هرچند این فرمانروایان نیز با دنیای فارسیزبان پیوند داشتند، آشنایی آنها با زبان فارسی عمیق نبود و ترویج رسمی آن کمی تضعیف گردید؛ اما فعالیتهای ادبی به فارسی ادامه یافت و این زبان همچنان در اسناد حکومتی حضوری بارز داشت. بهویژه سکندر لودی فارسی را بهعنوان زبان رسمی دربار اعلام کرد که موجب شد اشراف و حتی هندوها به فراگیری آن برای اشتغال روی آورند.
با آغاز حکمرانی مغولان (۱۵۲۶–۱۸۵۷)، بار دیگر احیایی در زبان فارسی رخ داد و این زبان به اوج شکوه خود در شبهقاره رسید. مغولها که از تبار تیموری آسیای میانه برمیآمدند، ابتدا چغتایی را در دربار رواج دادند، اما همایون با حمایت شاهان صفوی ایران به قدرت بازگشت و اکبر نیز ایرانیان را در مناصب عالی حکومتی گماشت. اکبر با تشویق ادیبان فارسیزبان و اصلاح نظام آموزشی در مدارس دینی، موج جدیدی از علاقه به زبان فارسی در میان بومیان پدید آورد و جانشینان او نیز همین مسیر را ادامه دادند.
در عصر مغولان، فارسی بهعنوان زبان فرهنگ، تعلیم و احترام جایگاهی ویژه یافت. سیاست «پرشینایزیشن» موجب شد که بسیاری از جوامع هندی برای اهداف اجتماعی و اداری به فراگیری سریع آن بپردازند. مهارتهای حرفهای فارسی که پیشتر منحصر به ایرانیان و ترکها بود، اکنون در میان اقشار بومی مانند کائستها و کھتریها نیز رواج یافت و آنها در امور مالی و دیوانسالاری به کار گمارده شدند. استادان ایرانی در مدارس دینی حاضر شدند و تسلط زبان فارسی تا روستاها و مراکز شهری شمال هند گسترش یافت، تا جایی که تا سدهٔ هجدهم شمار چشمگیری از هندیان شمالی قادر به سخن گفتن به فارسی بودند.
پس از مرگ اورنگزیب در ۱۷۰۷ و زوال تدریجی امپراتوری مغول، حملهٔ نادرشاه به دهلی (۱۷۳۹)، صعود مراٹھاها و در نهایت سلطهٔ بریتانیا، روند افول فارسی آغاز شد. با اینکه شرکت هند شرقی در سطوح عالی مدیریت از زبان انگلیسی بهره میجست، فارسی را «زبان حکمرانان» میدانست و در سطوح ولایتی و دادگاهها به کار میبرد. بسیاری از افسران بریتانیایی در کالجهای شرکت که اغلب استادانشان هندی بودند، فارسی آموختند و حتی خود به مقام استاد فارسی رسیدند، اما سرانجام در ۱۸۳۹ فارسی از ادارات حکومتی و نظام آموزشی حذف گردید و پس از قیام ۱۸۵۷ و حذف بهادر شاه ظفر، عملاً از جایگاه رسمی خارج شد.
تا اوایل سدهٔ هجدهم، شرکت هند شرقی هرچند رسماً هم فارسی و هم زبانهای محلی را بهکار میبرد، بهتدریج حمایت از زبانهای بومی را برای امور روزمره افزایش داد؛ چرا که درک عمومی فارسی کاهش یافته بود. در دههٔ ۱۸۳۰، شرکت فارسی را مانعی در مسیر «حکمرانی خوب» دانست و بهتدریج اصلاحاتی را آغاز کرد: در ۱۸۳۲، ریاستنشینیهای مدراس و بمبئی فارسی را از نظام اداری خود حذف کردند و در ۱۸۳۷، با تصویب قانون شمارهٔ ۲۹، بهکارگیری فارسی در تمامی مکاتبات رسمی ممنوع گردید. به دنبال این تحولات، انگلیسی جایگزین فارسی در نظام آموزشی شد و زبان هندی بهعنوان ابزار ارتباط روزمره رواج یافت. با این همه، فارسی همچنان وجهی بینفرهنگی داشت و در محافل ادبی باقی ماند؛ مرزا غالب در این دوره به حیات خود ادامه داد و آثار فراوانی به فارسی سرود. تا اواخر دههٔ ۱۹۳۰، اگرچه آموزش انگلیسی تثبیت شده بود، فارسی همچنان میان دانشآموزان هندو محبوب بود و شعر فارسی علامه اقبال بهعنوان آخرین اوج سنت هندوـ فارسی در آغاز سدهٔ بیستم شناخته میشود.
برخی پژوهشگران بر این باورند که ورود چاپخانه و فناوری چاپ در سدهٔ نوزدهم نیز به تضعیف فارسی کمک کرد. هرچند شمار زیادی متن فارسی منتشر میشد، اما امکان گستردهٔ چاپ کتاب و روزنامه به زبانهای بومی مانند هندی و بنگالی، رشد قابلتوجه آنها را در میان عامه مردم تسهیل کرد و به کاهش نفوذ فارسی انجامید.
منابع و مأخذ
– «فارسی ادب میں ہندوستان کا حصہ جدید تحقیقات کی روشنی میں»، امیر حسن عابدی، خدا بخش اورینٹل لائبریری، پٹنہ
– «بزم صوفیہ»، سید صباح الدین عبدالرحمن، مطبع معارف اعظم گڑھ
– «ہندوستان میں فارسی ادب دہلی سلطنت سے قبل»، نعیم الدین، دلی یونیورسٹی
– «ہندوستان میں تصوف»، پروفessor ال احمد سرور، اقبال انسٹیٹیوٹ، کشمیر یونیورسٹی، سری نگر
– «کشف المحجوب»، وارث کامل (مترجم)، مکتبہ چٹان، لاہور
– «سوانح خواجہ معین الدین چشتی»، وحید احمد مسعود، سلمان اکیڈمی، کراچی
– «حیات و خدمات خواجہ قطب الدین بختیار کاکی»، فیضان عزیزی، درگاہ قطب الدین بختیار کاکی، مہرولی، دلی
– «حضرت امیر خسرو کا علم موسیقی»، رشید ملک، ریفرنس پرنٹس، لاہور
– «دارہ شکو کے مذہبی عقائد»، سید محمد اسلام شاہ، سنگ میل پبلیکیشنز، اردو بازار، لاہور
💬 نظر شما برای ما ارزشمند است
اگر دیدگاهی، نکتهای یا نقدی درباره این مطلب دارید، لطفاً آن را با ما و دیگر خوانندهگان در میان بگذارید.
از کادر زیر میتوانید دیدگاهتان را بنویسید.