در پهنهی پرآشوب قرن بیستم، بسیاری از رهبران جهان عرب سودای وحدت در سر داشتند. اما در میان آنان، کسی به اندازهی معمر قذافی جسور، لجوج و خستگیناپذیر نبود. او از همان نخستین سالهای سلطهاش بر لیبی، خویشتن را در مقام منجی امت عرب میدید؛ مردی که مأمور بود مرزهای ساختهی استعمار را بشکند و ملتی واحد، با زبانی واحد و سرنوشتی مشترک، پدید آورد.
نخستین جرقههای این خیال، زیر سایهی میراث جمال عبدالناصر زده شد. ناصری که قذافی در سخنرانیهایش بارها نام او را با حرارتی خاص میبرد و خود را ادامهدهندهی راهش معرفی میکرد. اما زمانهی قذافی، زمانهی دیگری بود. ناصر اگرچه در تحقق وحدت با سوریه شکست خورد، اما از حمایت تودهها و جایگاه مصر در جهان عرب بهره میبرد. قذافی، برعکس، حکمرانی بیابانی بود با میلی سیریناپذیر برای تأثیرگذاری.
در دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی، قذافی طرحهایی پیدرپی برای پیوند سیاسی با کشورهای عربی پیش کشید. از مصر گرفته تا تونس، از سودان تا سوریه، سران کشورها به میز مذاکره کشانده شدند. برخی موافقتنامهها حتی امضا شد، اما در عمل، هیچگاه رنگ واقعیت نگرفت. مصرِ سادات بیش از آن به غرب نزدیک شده بود که درگیر هیجانهای قذافی شود. تونس بورقیبه حکومتی سکولار و متمدن میخواست، نه شراکت با رهبر خودکامهای که آینده را در کتاب سبز خلاصه میکرد. تلاشهای او برای پیوند با سوریه و سودان نیز همانقدر زودگذر و بیسرانجام ماند.
قذافی همهجا شکست خورد، اما دست نکشید. او گمان میبرد مقاومت رهبران عرب ناشی از ناآگاهی است، نه ناسازگاری منافع. این کجفهمی، او را بیشتر به انزوا کشاند. با گذشت زمان، دیگر نه قاهره به صدای او گوش میداد، نه ریاض. حتی الجزایر که همسایهای انقلابی بود، از او فاصله گرفت. آنچه باقی ماند، لیبی بود و مردی که همچنان در خیمههایش خواب وحدت میدید، بیآنکه بیدار شود.
بسیاری از تحلیلگران، شکست قذافی را در این پروژه، بیش از آنکه ناشی از توطئهها یا دشمنیها بدانند، نتیجهی سبک رهبری او میدانند. رهبرانی که خود را بزرگتر از ساختار میدانند، قادر به پذیرش تفاوت و انعطاف در برابر واقعیت نیستند. قذافی، هیچگاه نپذیرفت که جهان عرب، جهان یکدستی نیست؛ هر کشور، دغدغهها، تاریخ و مسیر خاص خود را دارد.
رؤیای اتحاد عربی، آنگونه که قذافی میخواست، هرگز مجال بروز نیافت. آنچه از آن باقی ماند، مجموعهای از بیانیههای ناکام، پیمانهای بیاثر و خاطرهای مبهم از مردی بود که در طلب همبستگی، خود بیش از همه به جدایی دامن زد.
دلایل ناکامی طرح اتحاد اعراب
• نبودِ اعتماد میان رهبران عرب
قذافی در حالی پرچم وحدت را برافراشت که بیشتر رهبران منطقه به یکدیگر مشکوک بودند. تجربهی کودتاها، رقابتهای مرزی، و جنگهای نیابتی میان برخی کشورها، فضایی را پدید آورده بود که در آن، حتی یک پیمان ساده میان دولتها با تردید نگریسته میشد.
• شخصیت خودکامه و پیشبینیناپذیر قذافی
رهبر لیبی، خود را نه بهعنوان شریک برابر، بلکه راهبر مطلق میدید. همین ویژگی، سبب میشد همتایان او، بهجای همکاری، احساس تهدید کنند. روابط بینالملل، بر مبنای توازن و احترام متقابل شکل میگیرد، نه تحکم و سلطه.
• تعارض منافع و دیدگاههای سیاسی کشورها
برای مثال، عربستان سعودی پادشاهی محافظهکار و متحد غرب بود، در حالیکه قذافی، انقلابی ضدغربی محسوب میشد. این دوگانهها نه تنها کنار یکدیگر نمینشستند، بلکه عملاً یکدیگر را نفی میکردند.
• مخالفت قدرتهای فرامنطقهای
ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه، همواره با ایجاد هرگونه بلوک منسجم عربی با رویکرد ضدغربی مخالفت داشتند. قذافی، در فهرست دشمنان رسمی بسیاری از این دولتها قرار داشت، و اتحادهای پیشنهادیاش با مقاومت دیپلماتیک و گاه حتی نظامی مواجه میشد.
• نبودِ بستر نهادینه برای وحدت
در غیاب مجلس مشترک، ساختار حقوقی واحد، و حتی فهم اقتصادی همگن، سخن گفتن از وحدت سیاسی میان کشورهایی با نظامهای متفاوت، بیشتر به رؤیا میمانست تا واقعیت.
• نارضایتی مردمان برخی کشورها از اتحادهای تحمیلی
در تونس، مردم و نخبگان از شتابزدگی بورقیبه برای اتحاد با قذافی انتقاد کردند. آنان لیبی را الگو نمیدانستند، بلکه نگران نفوذ آن بودند.
💬 نظر شما برای ما ارزشمند است
اگر دیدگاهی، نکتهای یا نقدی درباره این مطلب دارید، لطفاً آن را با ما و دیگر خوانندهگان در میان بگذارید.
از کادر زیر میتوانید دیدگاهتان را بنویسید.