بسیاری از ما انسانها، با وجود تواناییهایی که داریم، گاهی از رسیدن به اهدافمان ناامید میشویم و دست از تلاش میکشیم. این گزارش به روایت زندگی یک زن افغان میپردازد؛ زنیکه نشان داده است اگر پای خواستن و اراده در میان باشد، پاهایش به خوبی جای دستانش را میگیرند.
در افغانستان بسیاری نسبت به معلولان احساس ترحم میکنند. دلیلش هم باوری است که نسبت به آنان دارند. میگویند معلولها در انجام بسیاری از کارها ناتواناند. پریگل را اما بدون شک میتوان نمونهای از شجاعت یک زن معرفی کرد در سرزمینی که جنگهای چندینساله از همه طیفها قربانی گرفته است.
با این حال، داستان زندگی پریگل روایتی است از ۳۵ سال زندگی فردی که حداقل ۲۸ سال آن را بدون دست گذرانده، اما بدون وابستگی به دیگران.
پریگل چگونه دستانش را از دست داد؟
سرگذشت پریگل نمونهای از سرگذشت هزاران زن افغان طی چهار دهه جنگ در افغاستان است. زنی که حالا ۳۵ سال سن دارد، اما ۲۸ سال قبل زمانیکه هنوز کودک هفتسالهای بیش نبود، یکی از هاوانهای سرگردان جنگ، زندگی او را هدف گرفت؛ هاوانی که برای خانوادهشان اندوه و غم بهبار آورد و زندگی پریگل را نیز دگرگون کرد.
هاوانهایی از این دست زندگی بسیاریها را در سالهای جنگ در افغانستان وارونه ساخته است؛ زنان بسیاری شوهران و فرزندانشان را از دست دادند و مردان زیادی شاهد مرگ زنان و فرزندان خود بودند.
پریگل تنها قربانی حادثهی برخورد هاوان بر آن خانه نبود. هاوانی که به خانه آنها در قریه نوبادام اصابت کرد، جان پسرکاکای ۲۲ سالهاش را هم گرفت، اما صفحه جدیدی را برای زندگی پریگل گشود. پریگل در این حادثه هر دو دستش را از دست داد.
زندگی برای انسانها حتا با نداشتن یکی از انگشتان یک دست هم ساده نیست. بهگونه نمونه بسیاریها با نداشتن یک انگشت با باز کردن قفل در خانهشان هم مشکل دارند، اما پریگل با نداشتن هر دو دست، از پس تمامی امور خانهاش برمیآید.
لطفا کانال یوتیوب چهارسو را سبسکرایب کنید تا به جالبترین ویدئوهای آموزشی دسترسی داشته باشید.
مسوولیتپذیری حتا بهتر از دیگران
یکی از مسایل مهمیکه زنان معلول با آن روبهرو هستند، روابط عاطفی و ازدواج این افراد است. در مقایسه با مردان معلول و زنان سالم، آنها به احتمال زیاد یا ازدواج نمیکنند یا دیر اقدام میکنند و در مقایسه با مردان معلول، نرخ طلاق در این بانوان در بسیاری از کشورها بیشتر است.
نداشتن دست برای پریگل زمانی رنجآورتر از همیشه شد که در سن ۲۰ سالگی برایش خواستگار آمد. مردی که حداقل ۲۷ سال از او بزرگتر بود، خواستگارش شد. مردی بیبضاعت که شاید نداشتن پول کافی و پرداخت مهریهی گزاف او را وادار به ازدواج با زنی کرد که امیدش برای زندگی مشترک کمرنگ بود.
پس از عروسی، پریگل مسوولیتهای تازهای پذیرفت؛ رسیدگی به امور منزل، آنهم بدون داشتن حتا یک دست. او صبحبهصبح خانهاش را جاروب کرد، پختوپز را انجام داد و از هیچ تلاشی برای جلب رضایت شوهرش، با وجود نداشتن دست، دست برنداشت.
پس از آن تلاش برای پاسخ به تبصرههای دیگران آغاز شد؛ آنانی که شاید غلامفاروق، شوهر پریگل را بهخاطر ازدواج با زنی معلول و یا به باور آنها ناتوان، سرزنش میکردند.
کمک برای آوردن نان بیشتر به خانه
غلام فاروق شوهر پریگل، مردی است بغایت تنگدست. صبحها با گاری چهارچرخش سرکار میرود، بار این و آن را به منزل میرساند و ۱۰ – ۲۰ افغانی از آنها میگیرد تا نانی برای خود، پریگل و ۴ فرزند سر و نیم سرش پیدا کند. اما سیر کردن شکم یک خانواده ۶ نفری با یک گاری چهارچرخ کار سادهای نیست.
گاهی حتا غلام فاروق زمانی که از چرخش عایدی بهدست نمیآرود؛ در میان زبالهها میگردد تا ضایعاتی بیابد و بفروشد.
پریگل بهخوبی درک کرد که باید دست بهکار شود و به کمک پیرمرد خانواده بشتابد، او با بافندگی تلاش کرد که تا در پیدا کردن لقمهنانی به شوهرش کمک کند. پریگل به خوبی از پس این کار بر آمد؛ هر چند نبود بازار برای کارهای دستی در افغاستان، سد محکمی در مقابل زحمتکشیهای این زن فداکار است.
پریگل با پا، چنان هنرمندانه لباس و کیف میبافد که بافندگیهای او زبانزد خاص و عام است.
حالا پس از انتخابات، زمانی که کار و بار در هرات از رونق پیشین خود افتاده، بافندگیهای پریگل نیز نسبت به گذشته، کمفروشتر شده است.
زندگی عاشقانهی غلام فاروق و پریگل
پریگل زندگیاش را دوست دارد، به شوهر و فرزندانش عشق میورزد و با دار و ندار شوهرش میسازد. غلام فاروق، شوهر پریگل هم روایتهای جذابی از زندگی با زنی بیدست اما هنرمند و عاشق دارد. رضایت از زندگی، چیزی که خیلی از خانوادهها اینروزها از آن محرومند، در چهره غلام فاروق موج میزند.
او خانمش را دوست دارد و از خداوند برای او در اجرای امور زندگیاش کمک میخواهد. غلامفاروق میگوید که با وجود همه مشکلات، هیچگاه چنین احساس نکرده است که همسرش نمیتواند از پس امور خانه برآید. پریگل تمامی امور منزل را به تنهایی انجام میدهد: از جاروب زدن خانه گرفته تا پوست کندن کچالو و پختوپز و رسیدگی به فرزندان.
غلام فاروق میگوید: «پریگل زمانی که هنوز مجرد بود، روحیهی مناسبی نداشت. با وجود اقتصاد خراب، بیشتر بهخاطر روحیهی خرابش با او ازدواج کردم و از همان ابتدا فیصله کردیم که اگر نانی برای خوردن بود، با هم میخوریم.»