وبلاگ

که غزال چوچه‌اش را به پلنگ می‌فروشد

روایت زندگی شاه‌سلطان، روایت زندگی هزاران زنی است که در افغانستان سهم مشخصی در تعیین سرنوشت خود نداشته‌اند؛ چه در خانه پدر و چه در خانه شوهر.
پدرهای زیادی، دختران خود را بدون بررسی و مشوره با آن‌ها، به شوهرانی داده‌اند که پس از زدواج حتا صلاحیت دیدار از خانواده‌ی پدری را از او گرفته‌اند.
شاه‌سلطان، دختر جوانی بود که ۴۸ سال قبل در سن ۱۶ سالگی در ولسوالی گلران ولایت هرات به ازدواج مردی از ولایت هلمند درآورده شد. او حالا پیرزنی است که برای نخستین بار پس از فوت شوهر اول و شوهر دومش اجازه جستجوی اقارب خود را پیدا کرده و با فروختن یک گوساله پول آن را به پسر خود داده تا در هرات به جستجوی اقوام گم‌شده‌ خود بپردازد.
بدون شک زنان بسیاری مانند شاه‌سلطان در طول دهه‌ها از دیدن خانواده خود محروم شده‌اند و پس از ازدواج، هیچ عضو خانواده‌شان را حتا تا هنگام مرگ ندیده‌اند.
در بخش‌هایی از افغانستان، وقتی‌که دختری به شوهر داده می‌شود، بازگشت دختر به خانه‌ی پدر برای دیدار از پدر، مادر و سایر اقوام بیشتر به شانس وی بستگی دارد و این‌که مرد زندگی‌اش افکار تحجرگرایانه نداشته باشد. معمولا در بیرون از مراکز شهرهای بزرگ، مردانی را که متحجر نباشند کم‌تر می‌توان یافت.
شاه‌سلطان کسی است که طی ۴۸ سال دوری از خانواده‌ پدری‌اش هیچ‌گاه خبری از وضعیت آنان نداشته و در این مدت، حتا در حد یک نامه و یا پیام از راه دور نیز با آنان ارتباطی نگرفته است.

ازدواج با «غم‌درون»

لطفا کانال یوتیوب چهارسو را سبسکرایب کنید تا به جالب‌ترین ویدئوهای آموزشی دسترسی داشته باشید.

در سال ۱۳۴۶، مردی به خواستگاری شاه‌سلطان آمد. مردم به‌دلیل ضعف‌های اقتصادی‌، غم و دردهایی که او را هدف قرار می‌داد، این مرد را «غم‌درون» می‌نامیدند. غم‌درون یک کفش‌دوز بود، او دخترش را به عقد نکاح پدر شاه‌سلطان درآورد تا خودش به شاه‌سلطان برسد.
هنوز چند ماهی از این ازدواج نگذشته بود که پدر شاه‌سلطان درگذشت و دختر غم‌درون بیوه شد، غم‌درون دخترش را برداشت و به همراه خانم خود از هرات به ولایت جنوبی هلمند کوچید. خانواده شاه‌سلطان که فکر می‌کردند هر چند ماه، یکبار حداقل شانس دیدار با دخترشان را داشته باشند، پس از گذشتن سال‌ها و پس از جستجوهای زیاد از دیدن او نا‌امید شدند.
بی‌خبر از این‌که در هرات چه‌ می‌گذرد، شاه‌سلطان در خانه شوهرش در هلمند به زندگی‌اش ادامه می‌داد، اما در این‌سوی جغرافیای افغانستان، تیره‌روزی‌های مختلفی دامان خانواده پدری شاه‌سلطان را هر روز می‌گرفت.

مرگ تمامی اعضای خانواده

در هرات، خانواده شاه‌سلطان یکی پی دیگری جان‌های‌شان را از دست می‌دهند. در بزرگ‌ترین رویداد، توبرکلوز گام‌های نحس خود را به خانه پدری شاه‌سلطان گذاشت و جان نیمی از اعضای خانواده را گرفت.
جنگ، مریضی‌ها و رخدادهای گوناگون در نهایت حتا یک‌ تن از اعضای خانواده را هم زنده نگذاشت. سه کاکای شاه‌سلطان، مادرش، برادران، خواهران، عمه‌ها، خاله و همه اعضای خانواده درگذشتند، اما آن‌جا در جنوب افغانستان، شاه‌سلطان از آن‌چه در هرات بر سر خانواده آمده بی‌خبر است.
چند سالی پس از سفر شاه‌سلطان به هلمند، شوهرش نیز جان خود را از دست می‌دهد و بعدها به عقد مرد دیگری در آورده می‌شود.

جستجوی خانواده، پس از ۴۸ سال

شاه‌سلطان پس از ۴۸ سال و پس از مرگ شوهر نخست و سپس مرگ شوهر دوم، فرزند خود را به کمک برای پیدا کردن خانواده پدری خود فرا می‌خواند. شاه سلطان، گوساله‌ای را که تنها دارایی خانه‌‌شان است می‌فروشد، پول آن را به پسر خود می‌دهد تا برای جستجو به ولسوالی گلران هرات برود؛ جایی‌که ۴۸ سال پیش به عقد غم‌درون در آمده بود.
پسر شاه‌سلطان از هلمند به هرات می‌آید و چند شب را در ولسوالی گلران می‌گذراند، جستجوهای پسر شاه‌سلطان بی‌نتیجه می‌ماند، عمده‌ترین دلیلش از بین رفتن نسلی ‌است که می‌توانستند خبری از خانواده شاه‌سلطان داشته باشند و رد پایی از آن خانواده را به او نشان بدهند. پسر شاه‌سلطان، از آن‌جا پس از طی ساعت‌ها مسافرت، به مناطق دوردست‌تر گلران می‌رود. در آن‌جا نیز اثری از خانواده نمی‌یابد. پس از بازگشت به مرکز ولسوالی، دوباره به جستجو می‌پردازد تا این‌که آدرس یکی از اقوام دور شاه‌سلطان را در شهر هرات به او می‌دهند.
پسر شاه‌سلطان بار سفر به سمت شهر هرات می‌بندد و پس از پیدا کردن یکی از اقوام از آن‌چه بر خانواده مادرش گذشته، مو به مو آگاه می‌شود. برایش توضیح می‌دهند که در این مدت، پدر، مادر، خواهران، برادر، ماماها، کاکاها، عمه‌ها، خاله و تقریبا تمامی اعضای خانواده شاه‌سلطان، بویژه بر اثر هجوم بیماری توبرکلوز، جنگ و یکی دو رویداد دیگر، سال‌ها پیش جان‌های‌شان را از دست داده‌اند و تنها بازمانده‌های آنان دختر‌کاکا و دختر‌خاله‌شان است.
پسر شاه‌سلطان گوشی‌اش را برمی‌دارد، به مادر خود تماس می‌گیرد و برایش می‌گوید که هیچ‌کس از اعضای خانواده‌ات به‌جز دختر‌خاله و دختر‌کاکایت زنده نمانده است.

شاه‌سلطان قربانی مرد‌سالاری جامعه

بدون شک اگر شاه‌سلطان اجازه می‌داشت، طی مدت ۴۸ سال و یا شاید در همان ماه‌ها و سال‌های نخست به دیدار اعضای خانواده خود می‌شتافت، اما فرهنگ و سنت مردسالار ما که مرد را در مناسبات اجتماعی، خانواده و قوانین دارای حق بیشتر نسبت به زن می‌داند و ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مردسالار را بر زنان تحمیل می‌کند او را تا ابد از دیدن حتا یک عضو خانواده هم محروم کرد.
شاه‌سلطان پس از ۴۸ سال انتظار هم نتوانست به خانواده‌اش برسد و تا ابد از دیدار آن‌ها محروم شد، اما آنچه را نمی‌توان از آن به سادگی گذشت، شاه‌سلطان‌هایی‌اند که هم‌اکنون در این کشور و در مناطقی دور‌دست، بدون آن‌که از خانواده پدری خود کوچک‌ترین اطلاعی داشته باشند زندگی می‌کنند.
خرج میلیون‌ها دالر برای تغییر سرنوشت زنان در افغانستان، تاثیرات شگرفی بر زندگی این قشر جامعه نگذاشته، تا جایی‌که شاه سلطان، زنی که از او تنها یک دختر‌کاکا و یک دختر‌خاله باقی مانده، به‌دلیل ضعف اقتصادی حتا توان دیدار آن‌ها را نیز ندارد.
در این میان از نقش پدرانی که بدون بررسی و تحقیق دختران خود را برای رسیدن به امیال شخصی به عقد مردان متحجر در می‌آورند نیز نباید به سادگی گذشت.
به‌گفته رازق فانی:
دل کس به کس نسوزد به محیط ما به حدی
که غزال چوچه‌اش را به پلنگ می‌فروشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

WP Radio
WP Radio
OFFLINE LIVE