این شعر طنز شش سال پیش توسط پدرم سروده شده بود. خواندن این طنز با توجه به حال و هوای اینروزها، خوب میچسبد.
سه ماهِ تخت دویدم، به پشت کارک تو
دقیقهای نشدم، دور از کنارک تو
دروغ گفتم و لافیدم و نمودم پخش
به کوچه – کوچهی این شهر اشتهارک تو
تو گفتهای که دهی پنجصد هزار به من
خدای را چه شد آن پنجصد هزارک تو؟
قرار بود دهی موتر کرولایم
کجاست وعده و قول تو و قرارک تو؟
به جای موترم اکنون نمیدهی سکلی
که از پیادهروی وارهد، بُرارک تو
من و فلانی و چهل وامخواه، پوسیدیم
در آستانهی منزل به انتظارک تو
من از شمارش آرات خوب دانستم
که تیره چون شب یلداست، روزگارک تو
به من چه؟ گر که برایت نداده رای کسی
ز شهر و قریه و ایل تو و تبارک تو
مرا چهکار، که همچون کبوتر وحشی
تپد به سینه دل سخت بیقرارک تو ؟
برو به مرکز و بکس دلار را بگشای
چه سود از این همه آشوب و جیغ و جارک تو ؟
در این مبارزه اگر میخوری شکست، بگو
دگر چه فایده از مخزن دلارک تو؟
ز لطف خاص کمیسیون انتخاباتی
اگر برنده شدی، این سَمَت مبارک تو
مقام عالی شورا، ستُرگ منزلتیست
هزار عقده وا شود، ز اقتدارک تو
هزار مرحله را میکنی به یک شب طی
بهدست غیر نباشد اگر مهارک تو
پیِ جبیرهی تاوانت، این قدر کافیست
که یک پروژه در آید، به انحصارک تو
چنان بخور چو رسیدی، به سفرهی شورا
که چارپاره شود اشکم تغارک تو
ولی ز یاد مبر، رسم آدمیت را
به محض اینکه، ز پل بگذرد حمارک تو
هنوز باختن و بردنت ، مشخص نیست
بلند رفته چرا این قدر فشارک تو؟
برای من چه اگر باختی وکالت را
مرا چهکار که از دام شد شکارک تو
تو چون شعور نداری، زهی به آنانی
که اعتماد نکردند، بر شعارک تو
ز چند بوتهی مویی که بر سرت باقیست
خدا کند که نماند یکی به تارک تو
سیاهکار نه بایست بود، همچو کلاغ
وگر نه باک ندارم، ز قار قارک تو
گمان کنم که از این غصه، جان نخواهی برد
کزان موازنه، بر جا نمانده چارک تو
تو را به دار مجانین، سپردی و رفتی
اگر به حیطهی من بودی اختیارک تو
حقوق حقهی من را اگر نپردازی
از این محیط شوم باعث فرارک تو
مرا زخویش مرنجان، که تا اگر مُردی
شدید گریه کنم بر سر مزارک تو
لطفا کانال یوتیوب چهارسو را سبسکرایب کنید تا به جالبترین ویدئوهای آموزشی دسترسی داشته باشید.
سید فضلاحمد پیمان