برای تداوی و معالجه پدرم سال ۱۳۹۶ به دهلی رفته بودم، پدرم عاشق حافظ و سعدی و بیدل بودند. طبق قولی که برایشان داده بودم، با ایشان به مزار بیدل رفتیم و این آخرین دیدار از مزار یک شاعر برای ایشان بود.
پدرم را در یک فاصله چند روز مانده به اعلان نتایج یکسری آزمایشها به آرامگاه بیدل بُردم، ایشان شاعر بودند و در سال ۱۳۹۷، چند روز پیش از وفاتشان وقتی پرسیدم که شعر چهکسی را عاشقانه دوست دارید، گریهشان آغاز شد و نام حافظ را گرفتند. وقتی پرسیدم بعد از حافظ، نام صائب و بیدل را گرفتند.
به هر حال، از قصه دور نشویم. در دهلی پایتخت هند، گوشهای دنج و آرامی برای سپری کردن لحظاتی هرچند کوتاه را به سختی میتوان پیدا کرد. در این شهر شلوغِ ۲۲ میلیون نفری، از مسجد و مندر شروع تا پارک و سینما؛ همهجا غلغلهای پرپاست. در کل، دهلی جای خوبی برای استراحت، نفس کشیدن و کسب آرامش نیست. اما سخت است که باور کنیم در نزدیکی مرکز همین شهر شلوغ، در کنار یک خیابان بزرگ و اصلی به اسم ماتورا، در چند صد متری دادگاه عالی هند و ورزشگاه ملی این کشور، باغ کوچکی را میتوان یافت که روزانه شاید تعداد مراجعین آن به سختی به ۱۰ نفر برسد.

اگر در دهلی پایتخت هندوستان از اهالی عادی که نه؛ حتا از طیف نسبتاً با سواد و تحصیل یافته، سراغ آرامگاه بیدل را بگیریم، کمتر کسی را میتوان یافت که نپرسد: «بیدل کیست؟»
بیش از بیدل، همین باغچه کوچک محل دفنش برای مردم نزدیک به خیابان ماتورا شهرت دارد، این باغچه کوچک که به گورستانی نسبتاً متروکه تبدیل شده به «باغ بیدل» مشهور است. در همان نزدیکیهای محل دفن این شاعر بزرگ، خیلیها باغ بیدل را بلد اند، اما نمیدانند که شهرت این باغ از کجاست و اصلا چرا باغ بیدل؟
به این ترتیب، بیدل با آنهمه عظمت، شهرت و ظرافت کلامی که دارد غریبانه در دهلی، اما آرام و بیهیچجار و جنجالهای زائرین هندی آرمیده است.

وقتیکه با پدر خدا بیامرزم به دهلی رفتم، با ورود به باغ بیدل، در میان انبوهی از درختان و در کنار چندین قبر متروکه و قدیمی، آرامگاه سبز رنگ و گنبد دار بیدل را به سادهگی میتوان یافت. هنگامی که به باغ بیدل وارد شدیم تنها یک نفر آنجا بود، بیآنکه بدانیم این مرد کیست به محل دفن بیدل نزدیک شدیم. مرد ناشناس، بلافاصله صدا زد که کفشهایتان را درآورید، فهمیدیم که او نگهبان و موظف این باغ است. با درآوردن کفشها دو باره به مسیرمان ادامه دادیم، اولین چیزی که نگاه ما را به خودش جلب کرد، سنگ قبر بیدل بود. آرامگاهی که بر روی سنگ آن با الفبا و زبان اردو نوشته بود: «اینجا آرامگاه میرزا عبدالقادر بیدل، شاعر و صوفی مشهور افغانستان است.» اما عبارت افغانستان را به سختی میشد خواند، نه از این نظر که این سنگ قبر، قدیمی و متروکه شده باشد، بلکه به این خاطر که عبارت افغانستان با اشیای گوناگون و نوک تیز عمداً تراشیده و مغشوش شده بود.

بیدلی که با آن غربت و در دنیایی از کممحبتی دوستدارانش در کنجی از دهلی آرمیده است، اما در بیرون از آن باغچه متروکه داستان دیگری دارد. افغانها، ایرانیها و تاجیکستانیهای زیادی برای تصاحب شهرت او رقابت میکنند. همین بنای نه چندان پر زرق و برقِ روی آرامگاه بیدل، در سالهای اخیر در سال ۱۳۷۴ خورشیدی توسط دوستداران افغان این شاعر، ساخته شده و تاجکستانیها هم برای ترمیم این باغ دست به کار شدند. رییسجمهور تاجیکستان امامعلی رحمان شخصاً از این باغ دیدن کرده و دستور بازسازی و ترمیم آن را داده است. گروههای فرهنگی ایرانی که جهت سیاحت فرهنگی به دهلی میروند نیز هر از گاهی بر درگاه حضرت ابوالمعانی، فاتحهای میخوانند.
برخی از ایرانیها او را شاعر بزرگ ایرانی، شماری از افغانها او را زاده بدخشان افغانستان و دفن شده در منطقه خواجه رواش کابل و برخی تاجکستانیها نیز او را شاعر بزرگ بدخشی تاجیک میخوانند. اما واقعیت این است که او به بیدل دهلوی مشهور است، سبک شعر او نشأت گرفته از مکتب ادبی هندی است، در همان کشور زیسته و شهرتش عجالتاً مربوط به شهری است که کمتر کسی او را در آن شهر میشناسد. به گفته شفیعی کدکنی «بیدل را باید نماینده تمام عیار اسلوب هندی بهشمار آوریم.»
در بیرون گنبد سبز رنگ مقبره بیدل، تابلوی پنجزبانهای را میتوان دید که با این تکبیت آغاز میشود.
این گلستان غنچهها بسیار دارد بو کنید
در همینجا بیدل ما هم دلی گم کرده است
گفته میشود که بیدل در زمان حیات خود با تهیدستی زندهگی میکرده و حکومت وقت برای او خانهای در نظر گرفته است که امروز بیدل به خواست خودش در آنجا دفن است و به باغ بیدل شهرت یافته است و گلستانی که بیدل در این بیت به آن اشاره کرده، همان خانهای است که حکومت آنزمان هند به او اهدا کرده بود.
در این سنگ یادبود نوشته است که امامعلی رحمان به پاسداشت از اندیشههای ژرف و معانی باریک اشعار بزرگ شاعر شهیر عالم در سال ۲۰۰۱ میلادی نصب شده کرده است.
روی سنگ اصلی مزار میزرا بیدل پارچهای سبز رنگ و گاهی پارچهای زرد رنگ با آیات قرآنی پوشیده شده و با کنار زدن این پارچه، سنگبنای نه چندان قدیمی شاعر دیده میشود. در دو سوی این سنگ قبر، چند بیتی از شعر «بعد مردن شعله آواز من خاموش نیست» سنگتراشی شده است.
به هر صورت، اگر آرامگاه بیدل در دهلی زایری ندارد، اگر کسی او را در آنجا نمیشناسد و اگر آدرس مزار او را به سختی میتوان یافت، اینها همهی واقعیتها در مورد بیدل نیست. بسیاریها از کابل و دوشنبه و تهران گرفته تا سمرقند و بخارا و چین افکار عرفانی با مضامین پیچیده، استعارات، کنایات بههم آمیخته، خیالپردازیها و ابداع مضامین تازه و موشکافی بیدل را ویژه او میدانند. چیزی که هیچ شاعر پارسیگوی دیگر هرگز نتوانسته به پیمانه بیدل این ظرافتها را به رخ بکشد.

محافل بیدلخوانی در جای جای افغانستان، عرس بیدل از کابل و هرات و قندهار تا تهران و شیراز و خجند و دوشنبه رواج داشته است و یاد او را زنده نگه داشته شده است. محافل بیدلشناسی و دانش بیدلشناسی ویژه کسانی است که سالها در باره او، شعر و زندهگیاش تحقیق و تفحص کردهاند.
در افغانستان، درگستره قرنها، شبح بیدل، نام و نشان بیدل و افسانه و افسون بیدل، در کوخها وکاخها وجود داشته و همهجا ، در کنار دیوان حافظ، کلیات بیدل، در رواق خانهها و معبد دلها به هستی دیرپای خود، دوام داده است.